سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که به کار کسانى خشنود است ، چنان است که در میان کار آنان بوده است ، و هر که در باطلى پا نهاد ، دو گناه بر گردن وى افتاد ، گناه کردار و گناه خشنودى بدان کار . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :30774
تعداد کل یاداشته ها : 15
103/2/13
2:54 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حسن آرام[0]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهریور 89[9]
لوگوی دوستان
 

انگیزه برپایی سقیفه :

انگیزه هایی که سبب شد تا انصار با آن سرعت زیاد و بدون تامل در تاخیر موضوع ، تا بعد از دفن پیامبر’در آرامگاه ابدیش، به تشکیل کنگره خود اقدام کنند ، را این چنین می توان بیان کرد :
آنان تحرک سیاسی از سوی مهاجرینی که جبهه قریشی مخالف امام× را تشکیل می دادند ، مشاهده نمودند ؛ زیرا آنان به اتفاق به دور ساختن خلافت از حضرت علی × مصمم شدند و از آنها نشانه های تمرد ، به وضوح آشکار شد ؛ از این جهت که از پیوستن به سپاه اسامه خودداری نمودند و مانع شدند پیامبر ’ مطلبی را بنویسد که آن را ضامن سعادت و هدایت ابدی امت قرار دهد . گمان غالب این است که انصار از کینه و دشمنی مهاجرین نسبت به امام× ، مدت زیادی پیش از وفات پیامبر’ آگاه شده بودند و می دانستند که آنان در برابر حکم آن حضرت ، مطیع نخواهند بود و به تسلط وی ، رضایت نخواهند داد ، زیرا امام× افراد آنان را کشته قریش از ایشان کینه به دل داشت .
« عثمان بن عفان » به امام می گوید : « چه کنم اگر قریش شما را دوست نداشته باشد در حالی که شما در روز بدر ، هفتاد مرد از آنها را کشتید که چهره هایشان چون گوشواره طلا بود و بینی هایشان پیش از لبهایشان بر خاک مالیده می شد» (20).

سخنرانی سیاسی سعد :

هنگامی که اوس و خزرج در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند ، « سعد بن عباده» رهبر خزرج به افتتاح کنگره پرداخت و چون بیمار بود ، نمی توانست با صدای بلند سخن بگوید ، او می گفت و یکی از خویشاوندانش گفتار او را به دیگران می رساند . سخنرانی وی بدین شرح بود :
« ای گروه انصار! شما سابقه ای در دین و فضیلتی در اسلام دارید که هیچ کس از عرب آن را ندارد ، زیرا محمد ’ بیش از ده سال در میان قوم خود ماند و آنان را به پرستش خدای رحمان و ترک پرستش بتها فرا می خواند ولی جز عده کمی نمی توانستند از او حمایت کنند و یا اینکه دین او را عزت بخشند و سختی را دور نمایند ، کسی به وی ایمان نیاورد تا اینکه خداوند فضیلت را برای شما اراده کرد و ایمان به او و پیامبرش و دفاع از وی و یارانش و عزت بخشیدن به وی و دینش و جهاد با دشمنانش را به شما عنایت کرد و شما سخت ترین مردم بر علیه دشمنانش بودید تا اینکه مردم عرب ، خواسته یا ناخواسته در برابر امر خدا تسلیم شدند و دورترین آنان با خواری ، اطاعت را گردن نهادند ، پس عرب با شمشیرهایشان به رسول خدا ایمان آوردند و خداوند آن حضرت را در حالی که از شما راضی و چشمش به شما روشن بود ، از میان شما برد ، پس این امر ( خلافت ) را به تنهایی ، خود از میان مردم بر عهده گیرید که از میان دیگران ، آن متعلق به شماست .....» (21).

ناتوانی انصار :

«انصار» اراده ای محکم و عزمی ثابت نداشتند و از امور سیاسی بی اطلاع بودند و با وجود عده زیادشان ، دچار ناتوانی ، ضعف و سستی شدند . بنا به گفته مورخان ، پس از سخنرانی سعد ، در میان خود به جرّ و بحث پرداخته ، گفتند : اگر مهاجرین از قریش نپذیرفتند و گفتند ما مهاجران و یاران نخستین و عشیره و اولیای او هستیم پس چرا شما بعد از او در این امر به منازعه پرداخته اید ؟ گروهی از آنان گفتند : در آن صورت می گوییم : از ما امیری باشد و از شما امیری و کمتر از این را هرگز نمی پذیریم. هنگامی که « سعد » این روحیه هزیمت جویی و دودلی که در دلهای قومش جریان یافته بود ، برخاست و گفت : « این آغاز ضعف است » (22) .

کینه ها و دشمنی ها :

امر دیگری که سبب شکست انصار گردید ، شیوع کینه و دشمنی در میان آنان بود . در میان اوس و خزرج از زمانهای دور ، جنگها و کینه هایی بود که به ریخته شدن خونها ، تشدید اختلاف و دشمنی در میان آنها منجر گشته بود . و بنا به گفته مورخان ، آخرین روزهای جنگ میان آنان ، روز « بُغاث » ، شش سال پیش از هجرت پیامبر ’ به یثرب بود . هنگامی که پیامبر ’ به آنجا روی نهاد، بسیار کوشید تا میان آنان محبت و دوستی برقرار سازد و کینه ها و دشمنیها را از میان بردارد ، ولی آثار آن همچنان در دلهای آنان برجای مانده بود و هرگاه عوامل چشم و هم چشمی پیش می آمد آن کینه ها آشکار می گشت . این کینه ها در روز سقیفه به صورتی آشکار ظاهر شد آنجا که « خضیر بن اسید » رهبر اوس بر سعد کینه گرفت ؛ آنگاه که قوم وی او را برای منصب خلافت نامزد نمودند . او به قوم خود گفت : « اگر خلافت را برای یک بار به سعد بسپارید ، پیوسته به سبب آن ، آنان را فضیلتی خواهد بود و هرگز برای شما سهمی در آن قرار نخواهند داد ، پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید ... » (23) .

حسابگری عمر :

« عمر » ، کار خطیر و بسیار مهمی انجام داد تا اوضاع را در اختیار بگیرد و از هر عملی که به انتخاب جانشینی برای پیامبر ’ بینجامد ، جلوگیری نماید؛ زیرا همکارش ابوبکر ، هنگام وفات پیامبر ’ در مدینه نبود بلکه در « سُنُح » اقامت داشت (24)، پس کسی را به دنبال وی فرستاد تا او را بیاورد ، ولی ترسید که پیش از آمدن وی ، شخص دیگری به صحنه وارد شود ، بنابراین ، با حالتی ترسناک به راه افتاد و در حالی که خیابانها و کوچه های مدینه را درمی نوردید ، در کنار هر جمعی از مردم می ایستاد و شمشیر خود را که در دست داشت تکان می داد و با صدای بلند می گفت : « عده ای از منافقین ادعا کرده اند که رسول خدا ’ مرده است در حالی که به خدا سوگند وی نمرده است ، ولی به سوی خدایش رفته ، آن گونه که موسی بن عمران رفته بود …  به خدا! رسول خدا باز می گردد و دست و پای کسانی را که در مرگ او یاوه گویی کرده اند ، قطع خواهد کرد » .
و بر هر کسی که می گفت رسول خدا مرده است ، می گذشت او را تهدید ها می نمود (25).

غافلگیر نمودن انصار :

هنگامی که انصار در سقیفه در کار چاره جویی و رایزنی در امور خلافت و بیعت بودند ، « عویم بن ساعده اوسی » و  « معن بن عدی » هم پیمان انصار که از یاران ابوبکر و از اعضای حزب وی در زمان رسول خدا ’ بودند بدون اطلاع ، از جلسه آنان خارج شدند و این در حالی بود که دلهایشان از کینه و دشمنی نسبت به سعد پر بود. آنها شتابان روانه شدند و ابوبکر و عمر را از اخبار سقیفه با خبر ساختند . آنها به شدت نگران شده و همراه با ابوعبیدة بن جراح (26)و سالم غلام ابوحذیفه به سرعت حرکت کرده و جمعی دیگر ازمهاجرین به دنبال آنها رفته ، انصار را در محل تجمع خود ، یافتند .
انصار ، سراسیمه و آشفته گشتند و رنگ از چهره سعد پرید و از این ترسید که امر (خلافت) از دست آنها خارج شود ؛ زیرا از ناتوانی انصار و پراکندگی نیروها و شکنندگی وحدتشان آگاه بود ، چون وی جلسه آنان را از ترس مهاجرین ، مخفی و پنهان نگهداشته بود که با ورود غیرمنتظره آنان ، همه نقشه هایش بر باد رفته و همه کوشش هایش در گرفتن بیعت برای خود ، با شکست مواجه شد .

سخنرانی ابوبکر :

پس از اینکه مهاجرین به جلسه انصار وارد شدند ، عمر خواست تا سخن آغاز نماید ، ولی ابوبکر مانع او شد، زیرا از تندی او با خبر بود و این امر در چنین وضعیت تیره و انباشته از دشمنی ها و کینه ها به نتیجه نمی رسید و باید با شیوه هایی سیاسی و سخنان نرم برای کسب موقعیت استفاده شود . پس ابوبکر لب به سخن گشود و آن قوم را مخاطب قرار داد و با لبخندهایی سرشار از ملاطفت و خوشرویی گفت : « ما مهاجرین ، نخستین مردم مسلمان هستیم و از نظر اصل و نسب ، گرامی ترین آنها ؛ از نظر خانه ها در حد وسط می باشیم و از نظر چهره ها زیباترین آنانیم و به رسول خدا ’ از همه آنان نزدیکتریم و شما برادران ما در اسلام و شرکای ما در دین می باشید ، نصرت دادید و مواسات نمودید ، خداوند شما را پاداش نیک دهد ، پس ما امیران هستیم و شما وزیران می باشید . مردم عرب جز این شاخه از قریش را پیرو نخواهند شد پس بر برادران مهاجرتان بخاطر آنچه خداوند آنان را به آن بر شما برتری داده است ، بد دل نشوید و من یکی از این دو مرد ( یعنی عمر بن خطاب و ابو عبیدة بن جراح) را برای شما پسندیده ام … » .

بررسی و تحلیل :

لازم است توقفی کوتاه برای دقت در این سخنرانی داشته باشیم :
ابوبکر ، هیچ اهمیتی به وفات پیامبر ’ نداده است و این بزرگترین مصیبتی است که مسلمین بدان دچار شده و فجیع ترین فاجعه ای است که دلها از پریشانی آن صدمه دیده است ، و برای وی بهتر این بود که آنها را در وفات نجات دهنده آنان تسلیت گوید و احسان وی را یادآور شود و نیکوکاری او را در دین و دنیایشان به خاطر آورد و آنان را برای شرکت در تشییع جنازه مطهر آن حضرت ، دعوت کند تا او را در آرامگاه ابدیش به خاک سپارند و پس از آن به انعقاد کنگره ای عمومی که همه طبقات مردم مسلمان را در بر می گرفت ، دعوت نماید تا به اراده خویش آزادانه هر که را بخواهند به عنوان خلیفه برای خود برگزینند آن هم به فرض اینکه پیامبر ’ کسی را به عنوان جانشین پس از خود تعییین نکرده باشد . منطق این سخنرانی ، قدرت طلبی و منصب جویی است و به هیچ چیزی به غیر از آن اهمیتی نمی دهد و به انصار پیشنهاد می دهد که به نفع برادران مهاجرشان از خلافت دست بردارند و در امور مملکت با آنها رقابت ننمایند و آنها را نوید داده که در برابر آنان ، وزرایشان باشند ، اما پس از اینکه امر (خلافت ) برای وی مستقر گشت ، در حق آنان اجحاف نمود و هیچ منصبی از امور دولت خود را به آنان نسپرد و آنها را از همه پستهای حکومتی برکنار ساخت . همچنین این سخنرانی حق عترت پاک پیامبر| را نادیده گرفت که معادل قرآن بود و یا بنا به آنچه پیامبر ’ فرمودند همچون کشتی نوح که هر کس بر آن سوار شود ، نجات می یابد و هر کس از آن بازماند ، غرق می شود و فرومی افتد ، بنابه آنچه پیامبر ’ فرموده است .
برای ابوبکر شایسته تر آن بود که قدری درنگ کند تا تجهیز پیامبر ’ پایان یابد و نظر اهل بیت آن حضرت پرسیده شود تا خلافت ، صورتی شرعی پیدا کند و از آن به عنوان یک لغزش یاد نشود آن گونه که عمر آن را توصیف نمود و گفت : « همانا بیعت ابوبکر لغزشی بود که خداوند ، مسلمین را از شر آن بازداشت » .
« امام شرف الدین (رحمة الله) » می گوید : « اگر فرض شود نصّی در مورد خلافت در خصوص شخصی از خاندان محمد ’ وجود نداشته باشد و فرض شود آنان از نظر اصل و نسب یا اخلاق و جهاد و یا علم و عمل و یا ایمان و اخلاص برجسته نیستند و در هر فضیلتی پیشتاز نبوده بلکه همچون دیگر صحابه بوده اند ، آیا مانعی شرعی یا عقلی و یا عرفی وجود داشته که انجام بیعت به بعد از فراغت آنان از تجهیز رسول خدا ’ موکول شود و یا اینکه حفظ امنیت تا هنگام استقرار امر خلافت به یک فرماندهی نظامی موقت سپرده شود ؟ آیا این مقدار از درنگ و تامّل در مورد آن داغدیدگان ، مناسب تر نبوده است ؟ در حالی که آنان امانت پیامبر ’ و بازمانده آن حضرت نزد آنها بوده اند و خدای تعالی فرموده است :
{ لَقَد جاءَکُم رَسُولٌ مِن أنفُسِکُم عَزِیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمنینَ رَؤُفٌ رَحیم } (27) .
« به حقیقت پیامبری از خودتان برای شما آمده است که آنچه شما را به زحمت اندازد بر او گران باشد ، بر شما دلسوز است و نسبت به مؤمنین ، رؤوف و مهربان می باشد .
آیا از حق این پیامبر که رنج امّت بر او گران است  و بر سعادت آن ، حریص و نسبت به آن ، رأفت و رحمت دارد ، نیست که عترت وی رنجانیده نشود و این گونه که غافلگیر شد ، غافلگیر نشود ، در حالی که زخم آن هنوز بهبودی نیافته و پیامبر به خاک سپرده نشده بود ؟ … » (28) .
منطقی که ابوبکر در مورد حقانیت مهاجرین از قریش در خلافت به آن استناد جست ، این بود که آنها از نظر خویشاوندی به رسول خدا ’ نزدیکتر و از دیگران به وی خویشاوندتر بودند و این معیار در کاملترین وجه و تمامترین جنبه هایش در اهل بیت ’ فراهم می باشد ، زیرا آنان از همه مردم به آن حضرت ، نزدیکتر و خویشاوندتر بودند و چه گویا و شایسته است فرموده حضرت امام امیر المؤمنین × که فرمود : « إحتجُّوا بالشجرة و أضاعوا الثَّمرة » « آنها درخت را حجت قرار دادند و ثمره را ضایع نمودند » .
و آن حضرت × ابوبکر را با این گفته خود مورد خطاب قرار داد و فرمود :

فـإن کـنـتَ بِـالـقُـربـی حَـجَـجْتَ خَصیمَهُم

فَــــغـــیرُکَ اَولـــــی بِـــالنَّـــبـــیِّ وَ اَقرَبُ

وَ اِنْ کـنـتَ بِـالـشّـوری مَـلَـکْـتَ اُمـورَهُــمْ

فَــکـــیــفَ بِــهـــذا وَ الــمُشــیرونَ غُیَّبُ

« اگر تو خویشاوندی را در برابر معارضان حجت قرار داده ای ، غیر از تو ، به پیامبر شایسته تر و نزدیکتر هستند ؟ » و اگر با شورا بر امور آنان مسلط شدی ، این چگونه باشد در حالی که افراد مورد مشورت ، غایب بوده اند ؟ » .

بیعت با ابوبکر :

ابوبکر ، در سخنرانی گذشته اش موفق شد و به وسیله آن ، وضعیت موجود را در اختیار گرفت ؛ زیرا در آن سخنرانی ، انصار را ستود و جهاد و کوشش هایشان در راه اسلام را بزرگ شمرد و بدین وسیله آتش قیام را در دل آنان فرونشاند همچنان که آنان را به حکومت امیدوار ساخت و آنها را وزیر قرار داد و آنچه را در دل آنها از استبداد مهاجرین در امر خلافت و کسب قدرت فردی بود ، از بین برد و به آنان فهماند که وی از این جهت مهاجرین را بر آنان مقدم داشت که مردم عرب غیر از آنان را پیروی نمی کنند و مانند این بود که این مسأله بزرگ اسلامی تنها از مسائل مردم عرب می باشد و بقیه مسلمانان ، حقی در آن ندارند !! و این نکته برجسته ای است که ابوبکر به آن توجه نمود و آن اینکه وی خود را در این امر حاکم قرار داد و خود را از همه طمعهای سیاسی برکنار نشان داد و بدین وسیله بر نفوس انصار مسلط شد و دلها و عواطفشان را به دست آورد … .
سپس عمر به سخن آمد و گفتار دوستش را تأیید نمود و گفت : « هیهات که دو نفر در یک موضع فراهم آیند. به خدا قسم مردم عرب راضی نخواهند شد که شما را امارت دهند در حالی که پیامبرشان از غیر شما باشد ، ولی مردم عرب امتناع نخواهند کرد که امر خود را به کسانی بسپارند که نبوت در آنها بود و ولیّ امرشان نیز از آنها باشد و ما در این مورد بر هر کسی که خودداری کند ، حجتی آشکار و قدرتی بارز داریم ، چه کسی با ما در سلطه محمد و امارت وی به نزاع بر می خیزد در حالی که ما اولیای او و عشیره وی هستیم ؟ مگر کسی که باطل را بخواهد و یا به گناه دست یازد و خود را به هلاکت افکند ! ... » .
در این سخن ، چیز جدیدی نیست جز تأکیدی بر آنچه ابوبکر گفته بود در اینکه مهاجرین در خلافت پیامبر ’ شایسته ترند و آنان اولیا و عشیره وی هستند .
« محمد گیلانی» می گوید : « وی به خویشاوندی مهاجرین نسبت به پیامبر با آنان محاجّه نمود و با وجود این واجب ، عدالت اقتضا می کرد که خلافت برای علی بن ابی طالب باشد مادام که خویشاوندی به عنوان مدرکی برای به دست گرفتن میراث پیامبر به کار گرفته شده بود ، زیرا عباس ، نزدیکترین مردم به پیامبر و مستحق ترین مردم در خلافت بود ، ولی وی این حق را به علی واگذاشت و از اینجا بود که در این منصب ، حق تنها برای علی× بود » (29).

شادی قریشیان :

هنگامی که حکومت به ابوبکر رسید ، قریش شادمان گشته این امر را برای خود یک پیروزی به حساب آوردند ، زیرا آمال و رؤیاهای آنان محقق گشته بود . « ابو عبر? قرشی» شادی قریش را با این گفته خود ، چنین بیان می کند :

شُکْراً لِمَنْ هُوَ بِالثَّناءِ حَقیقُ

 

ذَهَبَ اللَّجاجُ و بُویِعَ الصِّدِّیقُ

مِن بَعْدِ ما زلَّتْ بِسَعْدٍ نَعْلُهُ

 

وَرَجــــا رَجـاءً دَونَهُ العَیَّوُقُ

إنَّ الخِلافَةَ فی قریشٍ مالَکُم

 

فِیها وَ رَبِّ مــحمدٍ مَعْرُوقُ (30)

« سپاس آن را که شایسته ستایش است ، لجاجت رفت و با صدّیق ، بیعت شد!»
«پس از آنکه پای سعد لغزید و امیدی داشت که ستاره عیوق از آن پایین تر است!»
« خلافت در قریش است ، شما را در آن ، سوگند به خدای محمد! سهمی نیست».

موضعگیری ابوسفیان :

«ابوسفیان» به مخالفت با حکومت ابوبکر برخاست و به سوی حضرت امیرالمؤمنین × رفت و آن حضرت را به نبرد با ابوبکر تشویق نمود و به او وعده یاری داد و گفت :« من گرد و خاکی را می بینم که چیزی جز خون آن را فرونمی نشاند ، ای خاندان عبد مناف ! ابوبکر را چه به کارهایتان ؟ کجایند آن دو مستضعف ؟ کجایند آن دو ذلیل ؟ علی و عباس را می گویم ! چرا این امر در کمترین خاندان قریش باشد؟ سپس به حضرت علی × گفت : دست خود را بازکن تا با تو بیعت کنم که سوگند به خداوند اگر بخواهی ، زمین را بر علیه وی پر از سواره و پیاده می سازم. آنگاه شعر متلمس را خواند :

وَ لَنْ یُقِیمَ عَلی خَسْفٍ یُرادُ بِهِ

 

اِلا الاَذَلانِ عَیْرُ الحَیِّ وَالوَتَدُ

هذا عَلَی الخَسْفِ مَربوطٌ بِرُمَّتِهِ

 

وَ ذا یُشَجُّ فَلایَبْکی لَهُ أحَدُ

« هیچ کس بر آنچه از نابودی برایش خواسته شده است پایدار نمی ماند جز آن دو ذلیل که الاغ محله و میخ باشند . این یک با تمام وجود در زمین فرو می رود و آن یک زخمی می شود و کسی بر او نمی گرید .
ابوسفیان ، عامل قبیله ای را برای ایجاد شورش و آشوب بر ضد حکومت ابوبکر به کار گرفت . ولی امام انگیزه هایش را می دانست و خصلتهایش را می شناخت ، پس به وی پاسخ مثبت نداد بلکه به وی پاسخ رد داد و با گفتاری خشن به وی فرمود :
« به خدا تو با این سخن ، جز فتنه چیزی را نخواسته ای و تو ، به خدا سوگند ! مدتها برای اسلام شر می خواسته ای و ما به نصیحت تو نیازی نداریم … » (31) .
آنچه مسلم است ، این است که مخالفت ابوسفیان از روی ایمان وی به حق امام × نبوده بلکه امری ظاهری بوده که توطئه بر ضد اسلام و ستم بر آن را مدّ نظر داشته است و امام از او روی برگرداند و به عواطف دروغینش اهمیتی نداد؛ زیرا رابطه ابوبکر با ابوسفیان بسیار محکم بوده و بخاری روایت کرده است که ابوسفیان بر جمعی از مسلمین گذشت که ابوبکر ، سلمان ، صهیب و بلال از جمله آنان بودند . بعضی از آنان گفتند : « آیا شمشیرهای خدا از گردن ( این ) دشمن خدا ، بهره خود را نگرفته اند ؟ » .
ابوبکر آنان را با سخنانی درشت منع نمود و به آنها گفت : « آیا این را به شیخ قریش و سرور آنها می گویید ؟ » و شتابان به سوی پیامبر ’ رفت و آن حضرت را از گفتار آن قوم با خبر ساخت ، پس پیامبر ’ به وی پاسخ داد و فرمود : « ای ابوبکر! شاید آنان را خشمگین ساخته باشی ؟ اگر آنها را خشمگین نموده باشی ، خداوند را خشمگین کرده ای ! » (32).

شکست انصار :

ستاره انصار ، رو به افول نهاد و آرزوهایشان بر باد رفت و ذلّت و خواری بر آنها دست یافت . « حسّان بن ثابت » نومیدی آنها را با گفته خویش بیان کرده است :

نـَصَرْنا وَ آوَیـْـنَا النَّبِیَّ وَلَمْ نَخـفْ

 

صُرُوفَ اللَّیالی وَالبَلاءَ علی رَجْلِ
وجل

بَــذَلْنـا لَـهُــمْ إنــصافَ مال أکـفـنا

 

کَقِسمَةِ ایسار الجزور من الفضلِ
الفــضل

فکــان جزاء الفـضل مِـنّا علیهم
عــلیهم

 

جــهـالتـهم حمقاً و ما ذاک بالعدلِ (33)

« پیامبر را یاری و پناه دادیم و از حوادث سهمگین و بلاها نترسیدیم » .
برای آنها نیمی از اموال خود را بخشیدیم آن گونه که گوشت اضافه مانده شتر را می بخشند .
پس پاداش نیکی ما بر آنها این بود که به نادانی ، ما را نادیده گرفتند و این عادلانه نبوده است » .
انصار ، در بیشتر روزگار خلفا ، با خواری فراوان رو به رو شدند و برای آنان خطای بزرگشان در مدت کوتاهی در مورد حق امیرالمؤمنین × مشخص گردید و اینکه آنان خود را در گمراهی های هولناکی از این زندگی افکنده بودند.
                                                                                                            سید غلامرضا حسینی


  
پیامهای عمومی ارسال شده