سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و فرمود : ] مرگ نزدیک است و همصحبتى دنیا اندک . [نهج البلاغه]
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :0
بازدید دیروز :0
کل بازدید :30777
تعداد کل یاداشته ها : 15
103/2/17
12:17 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
حسن آرام[0]

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
شهریور 89[9]
لوگوی دوستان
 

انگیزه برپایی سقیفه :

انگیزه هایی که سبب شد تا انصار با آن سرعت زیاد و بدون تامل در تاخیر موضوع ، تا بعد از دفن پیامبر’در آرامگاه ابدیش، به تشکیل کنگره خود اقدام کنند ، را این چنین می توان بیان کرد :
آنان تحرک سیاسی از سوی مهاجرینی که جبهه قریشی مخالف امام× را تشکیل می دادند ، مشاهده نمودند ؛ زیرا آنان به اتفاق به دور ساختن خلافت از حضرت علی × مصمم شدند و از آنها نشانه های تمرد ، به وضوح آشکار شد ؛ از این جهت که از پیوستن به سپاه اسامه خودداری نمودند و مانع شدند پیامبر ’ مطلبی را بنویسد که آن را ضامن سعادت و هدایت ابدی امت قرار دهد . گمان غالب این است که انصار از کینه و دشمنی مهاجرین نسبت به امام× ، مدت زیادی پیش از وفات پیامبر’ آگاه شده بودند و می دانستند که آنان در برابر حکم آن حضرت ، مطیع نخواهند بود و به تسلط وی ، رضایت نخواهند داد ، زیرا امام× افراد آنان را کشته قریش از ایشان کینه به دل داشت .
« عثمان بن عفان » به امام می گوید : « چه کنم اگر قریش شما را دوست نداشته باشد در حالی که شما در روز بدر ، هفتاد مرد از آنها را کشتید که چهره هایشان چون گوشواره طلا بود و بینی هایشان پیش از لبهایشان بر خاک مالیده می شد» (20).

سخنرانی سیاسی سعد :

هنگامی که اوس و خزرج در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند ، « سعد بن عباده» رهبر خزرج به افتتاح کنگره پرداخت و چون بیمار بود ، نمی توانست با صدای بلند سخن بگوید ، او می گفت و یکی از خویشاوندانش گفتار او را به دیگران می رساند . سخنرانی وی بدین شرح بود :
« ای گروه انصار! شما سابقه ای در دین و فضیلتی در اسلام دارید که هیچ کس از عرب آن را ندارد ، زیرا محمد ’ بیش از ده سال در میان قوم خود ماند و آنان را به پرستش خدای رحمان و ترک پرستش بتها فرا می خواند ولی جز عده کمی نمی توانستند از او حمایت کنند و یا اینکه دین او را عزت بخشند و سختی را دور نمایند ، کسی به وی ایمان نیاورد تا اینکه خداوند فضیلت را برای شما اراده کرد و ایمان به او و پیامبرش و دفاع از وی و یارانش و عزت بخشیدن به وی و دینش و جهاد با دشمنانش را به شما عنایت کرد و شما سخت ترین مردم بر علیه دشمنانش بودید تا اینکه مردم عرب ، خواسته یا ناخواسته در برابر امر خدا تسلیم شدند و دورترین آنان با خواری ، اطاعت را گردن نهادند ، پس عرب با شمشیرهایشان به رسول خدا ایمان آوردند و خداوند آن حضرت را در حالی که از شما راضی و چشمش به شما روشن بود ، از میان شما برد ، پس این امر ( خلافت ) را به تنهایی ، خود از میان مردم بر عهده گیرید که از میان دیگران ، آن متعلق به شماست .....» (21).

ناتوانی انصار :

«انصار» اراده ای محکم و عزمی ثابت نداشتند و از امور سیاسی بی اطلاع بودند و با وجود عده زیادشان ، دچار ناتوانی ، ضعف و سستی شدند . بنا به گفته مورخان ، پس از سخنرانی سعد ، در میان خود به جرّ و بحث پرداخته ، گفتند : اگر مهاجرین از قریش نپذیرفتند و گفتند ما مهاجران و یاران نخستین و عشیره و اولیای او هستیم پس چرا شما بعد از او در این امر به منازعه پرداخته اید ؟ گروهی از آنان گفتند : در آن صورت می گوییم : از ما امیری باشد و از شما امیری و کمتر از این را هرگز نمی پذیریم. هنگامی که « سعد » این روحیه هزیمت جویی و دودلی که در دلهای قومش جریان یافته بود ، برخاست و گفت : « این آغاز ضعف است » (22) .

کینه ها و دشمنی ها :

امر دیگری که سبب شکست انصار گردید ، شیوع کینه و دشمنی در میان آنان بود . در میان اوس و خزرج از زمانهای دور ، جنگها و کینه هایی بود که به ریخته شدن خونها ، تشدید اختلاف و دشمنی در میان آنها منجر گشته بود . و بنا به گفته مورخان ، آخرین روزهای جنگ میان آنان ، روز « بُغاث » ، شش سال پیش از هجرت پیامبر ’ به یثرب بود . هنگامی که پیامبر ’ به آنجا روی نهاد، بسیار کوشید تا میان آنان محبت و دوستی برقرار سازد و کینه ها و دشمنیها را از میان بردارد ، ولی آثار آن همچنان در دلهای آنان برجای مانده بود و هرگاه عوامل چشم و هم چشمی پیش می آمد آن کینه ها آشکار می گشت . این کینه ها در روز سقیفه به صورتی آشکار ظاهر شد آنجا که « خضیر بن اسید » رهبر اوس بر سعد کینه گرفت ؛ آنگاه که قوم وی او را برای منصب خلافت نامزد نمودند . او به قوم خود گفت : « اگر خلافت را برای یک بار به سعد بسپارید ، پیوسته به سبب آن ، آنان را فضیلتی خواهد بود و هرگز برای شما سهمی در آن قرار نخواهند داد ، پس برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید ... » (23) .

حسابگری عمر :

« عمر » ، کار خطیر و بسیار مهمی انجام داد تا اوضاع را در اختیار بگیرد و از هر عملی که به انتخاب جانشینی برای پیامبر ’ بینجامد ، جلوگیری نماید؛ زیرا همکارش ابوبکر ، هنگام وفات پیامبر ’ در مدینه نبود بلکه در « سُنُح » اقامت داشت (24)، پس کسی را به دنبال وی فرستاد تا او را بیاورد ، ولی ترسید که پیش از آمدن وی ، شخص دیگری به صحنه وارد شود ، بنابراین ، با حالتی ترسناک به راه افتاد و در حالی که خیابانها و کوچه های مدینه را درمی نوردید ، در کنار هر جمعی از مردم می ایستاد و شمشیر خود را که در دست داشت تکان می داد و با صدای بلند می گفت : « عده ای از منافقین ادعا کرده اند که رسول خدا ’ مرده است در حالی که به خدا سوگند وی نمرده است ، ولی به سوی خدایش رفته ، آن گونه که موسی بن عمران رفته بود …  به خدا! رسول خدا باز می گردد و دست و پای کسانی را که در مرگ او یاوه گویی کرده اند ، قطع خواهد کرد » .
و بر هر کسی که می گفت رسول خدا مرده است ، می گذشت او را تهدید ها می نمود (25).

غافلگیر نمودن انصار :

هنگامی که انصار در سقیفه در کار چاره جویی و رایزنی در امور خلافت و بیعت بودند ، « عویم بن ساعده اوسی » و  « معن بن عدی » هم پیمان انصار که از یاران ابوبکر و از اعضای حزب وی در زمان رسول خدا ’ بودند بدون اطلاع ، از جلسه آنان خارج شدند و این در حالی بود که دلهایشان از کینه و دشمنی نسبت به سعد پر بود. آنها شتابان روانه شدند و ابوبکر و عمر را از اخبار سقیفه با خبر ساختند . آنها به شدت نگران شده و همراه با ابوعبیدة بن جراح (26)و سالم غلام ابوحذیفه به سرعت حرکت کرده و جمعی دیگر ازمهاجرین به دنبال آنها رفته ، انصار را در محل تجمع خود ، یافتند .
انصار ، سراسیمه و آشفته گشتند و رنگ از چهره سعد پرید و از این ترسید که امر (خلافت) از دست آنها خارج شود ؛ زیرا از ناتوانی انصار و پراکندگی نیروها و شکنندگی وحدتشان آگاه بود ، چون وی جلسه آنان را از ترس مهاجرین ، مخفی و پنهان نگهداشته بود که با ورود غیرمنتظره آنان ، همه نقشه هایش بر باد رفته و همه کوشش هایش در گرفتن بیعت برای خود ، با شکست مواجه شد .

سخنرانی ابوبکر :

پس از اینکه مهاجرین به جلسه انصار وارد شدند ، عمر خواست تا سخن آغاز نماید ، ولی ابوبکر مانع او شد، زیرا از تندی او با خبر بود و این امر در چنین وضعیت تیره و انباشته از دشمنی ها و کینه ها به نتیجه نمی رسید و باید با شیوه هایی سیاسی و سخنان نرم برای کسب موقعیت استفاده شود . پس ابوبکر لب به سخن گشود و آن قوم را مخاطب قرار داد و با لبخندهایی سرشار از ملاطفت و خوشرویی گفت : « ما مهاجرین ، نخستین مردم مسلمان هستیم و از نظر اصل و نسب ، گرامی ترین آنها ؛ از نظر خانه ها در حد وسط می باشیم و از نظر چهره ها زیباترین آنانیم و به رسول خدا ’ از همه آنان نزدیکتریم و شما برادران ما در اسلام و شرکای ما در دین می باشید ، نصرت دادید و مواسات نمودید ، خداوند شما را پاداش نیک دهد ، پس ما امیران هستیم و شما وزیران می باشید . مردم عرب جز این شاخه از قریش را پیرو نخواهند شد پس بر برادران مهاجرتان بخاطر آنچه خداوند آنان را به آن بر شما برتری داده است ، بد دل نشوید و من یکی از این دو مرد ( یعنی عمر بن خطاب و ابو عبیدة بن جراح) را برای شما پسندیده ام … » .

بررسی و تحلیل :

لازم است توقفی کوتاه برای دقت در این سخنرانی داشته باشیم :
ابوبکر ، هیچ اهمیتی به وفات پیامبر ’ نداده است و این بزرگترین مصیبتی است که مسلمین بدان دچار شده و فجیع ترین فاجعه ای است که دلها از پریشانی آن صدمه دیده است ، و برای وی بهتر این بود که آنها را در وفات نجات دهنده آنان تسلیت گوید و احسان وی را یادآور شود و نیکوکاری او را در دین و دنیایشان به خاطر آورد و آنان را برای شرکت در تشییع جنازه مطهر آن حضرت ، دعوت کند تا او را در آرامگاه ابدیش به خاک سپارند و پس از آن به انعقاد کنگره ای عمومی که همه طبقات مردم مسلمان را در بر می گرفت ، دعوت نماید تا به اراده خویش آزادانه هر که را بخواهند به عنوان خلیفه برای خود برگزینند آن هم به فرض اینکه پیامبر ’ کسی را به عنوان جانشین پس از خود تعییین نکرده باشد . منطق این سخنرانی ، قدرت طلبی و منصب جویی است و به هیچ چیزی به غیر از آن اهمیتی نمی دهد و به انصار پیشنهاد می دهد که به نفع برادران مهاجرشان از خلافت دست بردارند و در امور مملکت با آنها رقابت ننمایند و آنها را نوید داده که در برابر آنان ، وزرایشان باشند ، اما پس از اینکه امر (خلافت ) برای وی مستقر گشت ، در حق آنان اجحاف نمود و هیچ منصبی از امور دولت خود را به آنان نسپرد و آنها را از همه پستهای حکومتی برکنار ساخت . همچنین این سخنرانی حق عترت پاک پیامبر| را نادیده گرفت که معادل قرآن بود و یا بنا به آنچه پیامبر ’ فرمودند همچون کشتی نوح که هر کس بر آن سوار شود ، نجات می یابد و هر کس از آن بازماند ، غرق می شود و فرومی افتد ، بنابه آنچه پیامبر ’ فرموده است .
برای ابوبکر شایسته تر آن بود که قدری درنگ کند تا تجهیز پیامبر ’ پایان یابد و نظر اهل بیت آن حضرت پرسیده شود تا خلافت ، صورتی شرعی پیدا کند و از آن به عنوان یک لغزش یاد نشود آن گونه که عمر آن را توصیف نمود و گفت : « همانا بیعت ابوبکر لغزشی بود که خداوند ، مسلمین را از شر آن بازداشت » .
« امام شرف الدین (رحمة الله) » می گوید : « اگر فرض شود نصّی در مورد خلافت در خصوص شخصی از خاندان محمد ’ وجود نداشته باشد و فرض شود آنان از نظر اصل و نسب یا اخلاق و جهاد و یا علم و عمل و یا ایمان و اخلاص برجسته نیستند و در هر فضیلتی پیشتاز نبوده بلکه همچون دیگر صحابه بوده اند ، آیا مانعی شرعی یا عقلی و یا عرفی وجود داشته که انجام بیعت به بعد از فراغت آنان از تجهیز رسول خدا ’ موکول شود و یا اینکه حفظ امنیت تا هنگام استقرار امر خلافت به یک فرماندهی نظامی موقت سپرده شود ؟ آیا این مقدار از درنگ و تامّل در مورد آن داغدیدگان ، مناسب تر نبوده است ؟ در حالی که آنان امانت پیامبر ’ و بازمانده آن حضرت نزد آنها بوده اند و خدای تعالی فرموده است :
{ لَقَد جاءَکُم رَسُولٌ مِن أنفُسِکُم عَزِیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمنینَ رَؤُفٌ رَحیم } (27) .
« به حقیقت پیامبری از خودتان برای شما آمده است که آنچه شما را به زحمت اندازد بر او گران باشد ، بر شما دلسوز است و نسبت به مؤمنین ، رؤوف و مهربان می باشد .
آیا از حق این پیامبر که رنج امّت بر او گران است  و بر سعادت آن ، حریص و نسبت به آن ، رأفت و رحمت دارد ، نیست که عترت وی رنجانیده نشود و این گونه که غافلگیر شد ، غافلگیر نشود ، در حالی که زخم آن هنوز بهبودی نیافته و پیامبر به خاک سپرده نشده بود ؟ … » (28) .
منطقی که ابوبکر در مورد حقانیت مهاجرین از قریش در خلافت به آن استناد جست ، این بود که آنها از نظر خویشاوندی به رسول خدا ’ نزدیکتر و از دیگران به وی خویشاوندتر بودند و این معیار در کاملترین وجه و تمامترین جنبه هایش در اهل بیت ’ فراهم می باشد ، زیرا آنان از همه مردم به آن حضرت ، نزدیکتر و خویشاوندتر بودند و چه گویا و شایسته است فرموده حضرت امام امیر المؤمنین × که فرمود : « إحتجُّوا بالشجرة و أضاعوا الثَّمرة » « آنها درخت را حجت قرار دادند و ثمره را ضایع نمودند » .
و آن حضرت × ابوبکر را با این گفته خود مورد خطاب قرار داد و فرمود :

فـإن کـنـتَ بِـالـقُـربـی حَـجَـجْتَ خَصیمَهُم

فَــــغـــیرُکَ اَولـــــی بِـــالنَّـــبـــیِّ وَ اَقرَبُ

وَ اِنْ کـنـتَ بِـالـشّـوری مَـلَـکْـتَ اُمـورَهُــمْ

فَــکـــیــفَ بِــهـــذا وَ الــمُشــیرونَ غُیَّبُ

« اگر تو خویشاوندی را در برابر معارضان حجت قرار داده ای ، غیر از تو ، به پیامبر شایسته تر و نزدیکتر هستند ؟ » و اگر با شورا بر امور آنان مسلط شدی ، این چگونه باشد در حالی که افراد مورد مشورت ، غایب بوده اند ؟ » .

بیعت با ابوبکر :

ابوبکر ، در سخنرانی گذشته اش موفق شد و به وسیله آن ، وضعیت موجود را در اختیار گرفت ؛ زیرا در آن سخنرانی ، انصار را ستود و جهاد و کوشش هایشان در راه اسلام را بزرگ شمرد و بدین وسیله آتش قیام را در دل آنان فرونشاند همچنان که آنان را به حکومت امیدوار ساخت و آنها را وزیر قرار داد و آنچه را در دل آنها از استبداد مهاجرین در امر خلافت و کسب قدرت فردی بود ، از بین برد و به آنان فهماند که وی از این جهت مهاجرین را بر آنان مقدم داشت که مردم عرب غیر از آنان را پیروی نمی کنند و مانند این بود که این مسأله بزرگ اسلامی تنها از مسائل مردم عرب می باشد و بقیه مسلمانان ، حقی در آن ندارند !! و این نکته برجسته ای است که ابوبکر به آن توجه نمود و آن اینکه وی خود را در این امر حاکم قرار داد و خود را از همه طمعهای سیاسی برکنار نشان داد و بدین وسیله بر نفوس انصار مسلط شد و دلها و عواطفشان را به دست آورد … .
سپس عمر به سخن آمد و گفتار دوستش را تأیید نمود و گفت : « هیهات که دو نفر در یک موضع فراهم آیند. به خدا قسم مردم عرب راضی نخواهند شد که شما را امارت دهند در حالی که پیامبرشان از غیر شما باشد ، ولی مردم عرب امتناع نخواهند کرد که امر خود را به کسانی بسپارند که نبوت در آنها بود و ولیّ امرشان نیز از آنها باشد و ما در این مورد بر هر کسی که خودداری کند ، حجتی آشکار و قدرتی بارز داریم ، چه کسی با ما در سلطه محمد و امارت وی به نزاع بر می خیزد در حالی که ما اولیای او و عشیره وی هستیم ؟ مگر کسی که باطل را بخواهد و یا به گناه دست یازد و خود را به هلاکت افکند ! ... » .
در این سخن ، چیز جدیدی نیست جز تأکیدی بر آنچه ابوبکر گفته بود در اینکه مهاجرین در خلافت پیامبر ’ شایسته ترند و آنان اولیا و عشیره وی هستند .
« محمد گیلانی» می گوید : « وی به خویشاوندی مهاجرین نسبت به پیامبر با آنان محاجّه نمود و با وجود این واجب ، عدالت اقتضا می کرد که خلافت برای علی بن ابی طالب باشد مادام که خویشاوندی به عنوان مدرکی برای به دست گرفتن میراث پیامبر به کار گرفته شده بود ، زیرا عباس ، نزدیکترین مردم به پیامبر و مستحق ترین مردم در خلافت بود ، ولی وی این حق را به علی واگذاشت و از اینجا بود که در این منصب ، حق تنها برای علی× بود » (29).

شادی قریشیان :

هنگامی که حکومت به ابوبکر رسید ، قریش شادمان گشته این امر را برای خود یک پیروزی به حساب آوردند ، زیرا آمال و رؤیاهای آنان محقق گشته بود . « ابو عبر? قرشی» شادی قریش را با این گفته خود ، چنین بیان می کند :

شُکْراً لِمَنْ هُوَ بِالثَّناءِ حَقیقُ

 

ذَهَبَ اللَّجاجُ و بُویِعَ الصِّدِّیقُ

مِن بَعْدِ ما زلَّتْ بِسَعْدٍ نَعْلُهُ

 

وَرَجــــا رَجـاءً دَونَهُ العَیَّوُقُ

إنَّ الخِلافَةَ فی قریشٍ مالَکُم

 

فِیها وَ رَبِّ مــحمدٍ مَعْرُوقُ (30)

« سپاس آن را که شایسته ستایش است ، لجاجت رفت و با صدّیق ، بیعت شد!»
«پس از آنکه پای سعد لغزید و امیدی داشت که ستاره عیوق از آن پایین تر است!»
« خلافت در قریش است ، شما را در آن ، سوگند به خدای محمد! سهمی نیست».

موضعگیری ابوسفیان :

«ابوسفیان» به مخالفت با حکومت ابوبکر برخاست و به سوی حضرت امیرالمؤمنین × رفت و آن حضرت را به نبرد با ابوبکر تشویق نمود و به او وعده یاری داد و گفت :« من گرد و خاکی را می بینم که چیزی جز خون آن را فرونمی نشاند ، ای خاندان عبد مناف ! ابوبکر را چه به کارهایتان ؟ کجایند آن دو مستضعف ؟ کجایند آن دو ذلیل ؟ علی و عباس را می گویم ! چرا این امر در کمترین خاندان قریش باشد؟ سپس به حضرت علی × گفت : دست خود را بازکن تا با تو بیعت کنم که سوگند به خداوند اگر بخواهی ، زمین را بر علیه وی پر از سواره و پیاده می سازم. آنگاه شعر متلمس را خواند :

وَ لَنْ یُقِیمَ عَلی خَسْفٍ یُرادُ بِهِ

 

اِلا الاَذَلانِ عَیْرُ الحَیِّ وَالوَتَدُ

هذا عَلَی الخَسْفِ مَربوطٌ بِرُمَّتِهِ

 

وَ ذا یُشَجُّ فَلایَبْکی لَهُ أحَدُ

« هیچ کس بر آنچه از نابودی برایش خواسته شده است پایدار نمی ماند جز آن دو ذلیل که الاغ محله و میخ باشند . این یک با تمام وجود در زمین فرو می رود و آن یک زخمی می شود و کسی بر او نمی گرید .
ابوسفیان ، عامل قبیله ای را برای ایجاد شورش و آشوب بر ضد حکومت ابوبکر به کار گرفت . ولی امام انگیزه هایش را می دانست و خصلتهایش را می شناخت ، پس به وی پاسخ مثبت نداد بلکه به وی پاسخ رد داد و با گفتاری خشن به وی فرمود :
« به خدا تو با این سخن ، جز فتنه چیزی را نخواسته ای و تو ، به خدا سوگند ! مدتها برای اسلام شر می خواسته ای و ما به نصیحت تو نیازی نداریم … » (31) .
آنچه مسلم است ، این است که مخالفت ابوسفیان از روی ایمان وی به حق امام × نبوده بلکه امری ظاهری بوده که توطئه بر ضد اسلام و ستم بر آن را مدّ نظر داشته است و امام از او روی برگرداند و به عواطف دروغینش اهمیتی نداد؛ زیرا رابطه ابوبکر با ابوسفیان بسیار محکم بوده و بخاری روایت کرده است که ابوسفیان بر جمعی از مسلمین گذشت که ابوبکر ، سلمان ، صهیب و بلال از جمله آنان بودند . بعضی از آنان گفتند : « آیا شمشیرهای خدا از گردن ( این ) دشمن خدا ، بهره خود را نگرفته اند ؟ » .
ابوبکر آنان را با سخنانی درشت منع نمود و به آنها گفت : « آیا این را به شیخ قریش و سرور آنها می گویید ؟ » و شتابان به سوی پیامبر ’ رفت و آن حضرت را از گفتار آن قوم با خبر ساخت ، پس پیامبر ’ به وی پاسخ داد و فرمود : « ای ابوبکر! شاید آنان را خشمگین ساخته باشی ؟ اگر آنها را خشمگین نموده باشی ، خداوند را خشمگین کرده ای ! » (32).

شکست انصار :

ستاره انصار ، رو به افول نهاد و آرزوهایشان بر باد رفت و ذلّت و خواری بر آنها دست یافت . « حسّان بن ثابت » نومیدی آنها را با گفته خویش بیان کرده است :

نـَصَرْنا وَ آوَیـْـنَا النَّبِیَّ وَلَمْ نَخـفْ

 

صُرُوفَ اللَّیالی وَالبَلاءَ علی رَجْلِ
وجل

بَــذَلْنـا لَـهُــمْ إنــصافَ مال أکـفـنا

 

کَقِسمَةِ ایسار الجزور من الفضلِ
الفــضل

فکــان جزاء الفـضل مِـنّا علیهم
عــلیهم

 

جــهـالتـهم حمقاً و ما ذاک بالعدلِ (33)

« پیامبر را یاری و پناه دادیم و از حوادث سهمگین و بلاها نترسیدیم » .
برای آنها نیمی از اموال خود را بخشیدیم آن گونه که گوشت اضافه مانده شتر را می بخشند .
پس پاداش نیکی ما بر آنها این بود که به نادانی ، ما را نادیده گرفتند و این عادلانه نبوده است » .
انصار ، در بیشتر روزگار خلفا ، با خواری فراوان رو به رو شدند و برای آنان خطای بزرگشان در مدت کوتاهی در مورد حق امیرالمؤمنین × مشخص گردید و اینکه آنان خود را در گمراهی های هولناکی از این زندگی افکنده بودند.
                                                                                                            سید غلامرضا حسینی


  
  

صحیفه ملعونه اول

نطفه‏ی اصلی توطئه آنگاه منعقد شد که دو نفر از رؤسای منافقین در یک تصمیم اساسی با هم پیمان بستند که: «اگر محمد از دنیا رفت یا کشته شد نگذاریم خلافت و جانشینی او در اهل بیتش مستقر شود».

سه نفر دیگر هم در این تصمیم با آنان هم پیمان شدند، و اولین معاهده را این پنج نفر در کنار کعبه بین خود امضا کردند و آن را داخل کعبه زیر خاک پنهان کردند. این ماجرا در حجة الوداع مقارن روزهایی که پیامبر صلی الله علیه و آله مردم را برای حضور در غدیر آماده می‏کرد بوقوع پیوست.

در اجرای این توطئه‏ی شوم، چهار نفر از آنان سراغ مهاجرین رفتند، و معاذ بن جبل که یکی از این پنج نفر بود گفت: «شما مسئله را از جهت مهاجرین حل کنید، من درباره‏ی انصار ترتیب امور را خواهم داد»!

از آنجا که سعد بن عباده رئیس انصار، کسی نبود که با ابوبکر و عمر هم پیمان شود، لذا معاذ سراغ بشیر بن سعید و اسید بن حضیر که هر یک بر نیمی از انصار- یعنی دو طایفه‏ی «اوس» و «خزرج»- نفوذ داشتند آمد و آن دو را با خود در غصب خلافت هم پیمان نمود.

توطئه قتل پیامبر توسط عمر و یارانش

در حجة الوداع همان پنج نفر اصحاب صحیفه با نُه نفر دیگر نقشه‏ی قتل حضرت را در راه بازگشت از مکه به مدینه ریختند. نقشه چنین بود که در قله‏ی کوه «اَرْشی» کمین کنند و همینکه شترِ پیامبر صلی الله علیه و آله سربالایی کوه را پیمود و در سرازیری قرار گرفت سنگهای بزرگی را به طرف شتر رها کنند تا بِرَمَد و حضرت را بر زمین بزند، و آنان با استفاده از تاریکی شب حمله کنند و پیامبر صلی الله علیه و آله را بقتل برسانند. بعد هم متواری شوند و خود را داخل مردم نمایند تا شناخته نشوند.

خداوند تعالی پیامبرش را از این توطئه آگاه ساخت و وعده‏ی حفظ او را داد. همینکه شتر پیامبر صلی الله علیه و آله به قله‏ی کوه رسید و به سمت پایین به‏راه افتاد، منافقین سنگهای بزرگ را از بالای پرتگاه به طرف شترِ حضرت رها کردند.

پیامبر صلی الله علیه و آله با یک اشاره به شتر فرمان توقف دادند، و این در حالی بود که حذیفه و عمار، یکی افسار شتر حضرت را در دست داشت و دیگری از پشت سر شتر را راهنمایی می‏کرد. با توقفِ شتر، سنگها رد شدند و حضرت سالم ماندند. منافقین با شمشیرهای کشیده به حضرت حمله کردند، ولی حذیفه و عمار مقابله کردند و با شمشیر به آنان حمله بردند و آنها را فراری دادند.

منافقین به پشت سنگها خزیدند تا خود را به قافله ملحق کنند؛ ولی با اشاره‏ی پیامبر صلی الله علیه و آله نوری تابید و برای لحظاتی فضا را روشن ساخت. حذیفه و عمار چهره‏های چهارده نفر را که پشت صخره‏ها پنهان شده بودند به چشم خود دیدند. آنان عبارت بودند از: ابوبکر، عمر، عثمان، معاویه، عمروعاص، طلحه، سعد بن ابی‏وقاص، عبدالرحمن بن عوف، ابوعبیدة بن جراح، ابوموسی اشعری، ابوهریره، مغیرة بن شعبه، معاذ بن جبل، سالم مولی ابی‏حذیفه.

پیامبر صلی الله علیه و آله مأمور بود با آنان درگیر نشود، چرا که در آن شرائط حساس فتنه‏ای بپا می‏شد و زحمات گذشته در معرض خطر قرار می‏گرفت، و بار دیگر منافقین به مقاصد خود دست می‏یافتند

صحیفه ملعونه دوم

پس از ورود به مدینه، منافقین در خانه‏ی ابوبکر جلسه‏ی مهم دیگری تشکیل دادند. در این مجلس سی و چهار نفر از بزرگان منافقین که اغلب پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله در رأس امور قرار گرفتند شرکت داشتند. هر یک از اینان یا از رؤسای قبایل بودند یا گروههایی از مردم را همراه خود داشتند که از جمله‏ی آنان ابوسفیان و پسر ابوجهل و خالد بن ولید بودند.

در این جلسه اساسنامه‏ی نقشه‏های آینده را تنظیم کردند و همه‏ی افراد طوماری را امضا کردند؛ و آنرا به ابوعبیده‏ی جراح سپردند تا به مکه ببرد و در کنار صحیفه‏ی اول در کعبه پنهان کند.

سخنرانی پیامبر درباره صحیفه‏ ملعونه‏ دوم

هنگام فجر، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نماز صبح را به جماعت خواند و در محراب نشسته و ذکر گفت تا آفتاب طلوع کرد. پس از طلوع آفتاب حضرت رو به ابوعبیده جراح کرده فرمود: «خوشا به حال تو که امین این امت شده‏ای»!

سپس این آیات را تلاوت فرمود: «فَوَیْلٌ لِلَّذینَ یَکْتُبُونَ الْکِتابَ بِأَیْدیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هذا مِنْ عِنْدِ اللهِ لِیَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلیلاً، فَوَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا کَتَبَتْ اَیْدیهِمْ وَ وَیْلٌ لَهُمْ مِمَّا یَکْسِبُونَ»، «وای بر کسانی که نوشته‏ای را به دست خویش می‏نویسند و سپس می‏گویند: این از سوی خداست، تا با آن مبلغ کمی به دست آورند. وای بر آنان از آنچه دستانشان می‏نویسد و وای بر آنان از آنچه کسب می‏کنند».

آنگاه فرمود: کسانی که در این امت چنین نوشته‏اند شباهت دارند به آنان که خدا می‏فرماید: «یَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَ لایَسْتَخْفُونَ مِنَ اللهِ وَ هُوَ مَعَهُمْ اِذْ یُبَیِّتُونَ ما لایَرْضی مِنَ الْقَوْلِ وَ کانَ الله بِما یَعْمَلُونَ مُحیطاً»، «از مردم مخفی می‏کنند اما از خدا مخفی نمی‏کنند و خدا ناظر آنان است هنگامی که شب را سحر می‏کنند در سخنی که خدا راضی نیست، و خدا به آنچه انجام می‏دهند احاطه دارد». سوره‏ی نساء: آیه‏ی 108

سپس فرمود: امروز گروهی در امت من تشکیل یافته‏اند که در صحیفه نوشتنشان مانند سردمداران زمان جاهلیت شده‏اند، که صحیفه‏ای بر علیه ما نوشتند و در کعبه آویزان نمودند. خداوند به آن عده امکانات می‏دهد تا آنها و کسانی را که بعد از آنان می‏آیند امتحان کند و انسانهای خبیث و پاک را از هم جدا کند. اگر نبود که خداوند به من دستور داده از آنها روی بر گردانم برای مقدّری که می‏خواهد به انجام برساند، هم اکنون آنان را پیش آورده و گردنشان را می‏زدم .

حذیفه ادامه داد: بخدا قسم دیدیم هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم این سخنان را می‏فرمود لرزه بر اندام امضاکنندگان صحیفه افتاده و اختیار از کف داده بودند، بطوری که بر هیچ یک از حاضران در مجلس مخفی نماند که حضرت با سخن خویش آن عده را قصد کرده و این آیه‏های قرآنی را برای آنان می‏خواند.
سند:بحارالانوار: ج 19 ص 2 -1.

بیماری و وفات پیامبر

در دهه آخر صفر سال 11 هجری پیامبر’ بیمار شد . در حال بیماری ، اُسامَه فرزند زید- آزاد شده پیامبر’ - را ، که در آن زمان هجده ساله بود ، به امیری گماشت که به سمت شام رفته و با نصارای روم شرقی بجنگد . ایشان دستور فرمود که در آن لشکر ، ابوبکر ، عمر ، ابوعبیده جراح ، سعد بن عباده و دیگر سران صحابه از مهاجر و انصار شرکت کنند ، و تاکید فرمود که کسی از نامبردگان ، از رفتن با آن لشکر ، تخلف نکند و فرمود : « لَعَنَ الله مَن تَخَلَّفَ عَن جَیش اُسامَة» . یعنی : خدای لعنت کند هر کس را که از لشکر اسامه تخلف کند ( و با آن لشکر نرود ) . (1)
پس از آن ، حال پیامبر’ در اثر آن بیماری وخیم شد . به لشکر اسامه ، که در بیرون مدینه بود، خبر دادند که پیامبر’ در حال احتضار است . آنها که می خواستند در امر خلافت دخالت کنند به مدینه بازگشتند و صبح روز دوشنبه دور پیامبر’ جمع شدند . پیامبر’ فرمود : « آتُونی بِدَواةٍ وَ قِرطاسٍ اَکتُب لَکُم کِتَاباً لَن تَضِلُّوا بَعدهُ اَبَداً ». یعنی : قلم و کاغذ بیاورید تا (وصیت) نامه ای برای شما بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید. عمر گفت : « اِنَّ النَبِی غَلَبَهُ الوَجَعُ و عِندَکُم کِتَابُ اللهِ ، حَسبُنَا کِتَابُ اللهِ ». (2)  یعنی : بیماری بر پیامبر’ غلبه کرده است - کنایه از این که نمی داند چه می گوید - و نزد شما کتاب خداست و کتاب خدا ما را بس است . دسته ای گفتند : دستور پیامبر’ را انجام دهید . امّا آن دسته ای که نمی خواستند دستور پیامبر’ را انجام دهند غالب شدند . (3)
در روایت دیگر در طبقات ابن سعد آمده است که در آن حال یکی از حاضران گفت : « إنَّ نبیَّ الله لیهجر » . یعنی : همانا پیامبر خدا’ - العیاذ بالله - هذیان می گوید .
آسمان خون گریه کن ! یک صحابی ، در روی پیامبر عظیم الشان اسلام’ و در محضر دیگر صحابه ، به پیامبرخاتم’ چنین ناروا گفت . گرچه در این روایت گوینده را تعیین نکرده اند ، لیکن ، با توجه به روایت صحیح بخاری که پیش از این نقل کردیم ، جز از عمر از چه کسی چنین جسارتی بر می آمد؟ آری ، گوینده همان کس بود که گفت : « حَسبُنَا کِتَابُ اللهِ ». (4 )

در فجر آن روز چه گذشت؟

بلال ، هر گاه که اذان نماز می گفت ، به خانه پیامبر’ می آمد و می گفت : « الصَلاةَ الصَلاةَ یا رسولَ الله » . در سحر روز دوشنبه ، در وقت اذانِ صبح ، بلال به در خانه پیامبر’ آمد و ندای همیشگی را سر داد. پیامبر’ در حجره عایشه و در حال بیهوشی بود و سرش بر زانوی علی× قرار داشت . عایشه به پشت در آمد و به بلال گفت : به پدرم بگو بیاید و نماز جماعت را اقامه کند . ابوبکر آمده و به امامت نماز صبح ایستاد . پیامبر’ به هوش آمده و متوجه شدند که در مسجد نماز جماعت برپاست ؛ و این در حالی بود که علی× بر بالین او نشسته بود . پیامبر’ با آن حال بیماری برخاست و وضو گرفت و بر بازوان فضل بن عباس و حضرت علی× تکیه کرد . پیامبر’ را در حالی به مسجد آوردند که از شدت بیماری پاهایش روی زمین کشیده می شد . ابوبکر به نماز ایستاده بود . پیامبر’ پیش آمد و نماز او را شکست و به طور نشسته نماز خواند و صحابه به پیامبر’ اقتدا کردند و نماز صبح را به جای آوردند. (5)

غسل و تجهیز رسول خدا’ :

کسانی که پیکر پاک و مقدس رسول خدا’ را غسل دادند و در مراسم خاکسپاری آن حضرت نیز شرکت داشتند عبارت بودند از : علی بن ابی طالب× ، عباس عموی پیامبر ، فضل بن عباس ، صالح ( آزاد کرده پیامبر’). بدین ترتیب ، اصحاب رسول خدا’ جنازه آن حضرت را در میان افراد خانواده او رها کردند و تنها همین چند نفر عهده دار تجهیز پیکر رسول خدا’ شدند. (6)
بنا به روایتی دیگر ، علی× همراه با فضل و قُثَم ، فرزندان عباس و شَقْران ( آزاد کرده پیامبر’ ) و بنا به قولی ، اسامة بن زید ، تمام مراسم تجهیز رسول خدا’ را بر عهده داشتند و ابوبکر و عمر در این مراسم حضور نداشتند. (7)
در آن حال ، انصار در سقیفه بنی ساعده ، برای تعیین رهبری از انصار گرد آمدند . این خبر به گروهی از مهاجران یعنی ابوبکر  ، عمر، ابوعبیده و همراهانشان رسید و اینان با سرعت در سقیفه به انصار ملحق شدند. (8)
بدین سان ، بجز خویشاوندان پیامبر ، کسی پیرامون پیکر آن حضرت باقی نماند. و آنان عبارت بودند از : علی بن ابی طالب× ، عباس بن عبدالمطلب ( عموی پیامبر ) ، فضل بن عباس ( پسرعموی پیامبر ) ، قُثَم بن عباس ( پسرعموی پیامبر ) ، اسامة بن زید ( آزاد کرده پیامبر ) ، صالح ( آزاد کرده پیامبر ) و أَوس بن خَولی ( از انصار ) ؛ و تنها همین افراد بودند که غسل و دفن پیکر پیامبر را بر عهده گرفتند . (9)
اقامه نماز بر جنازه پیامبر بر همه مسلمانان حاضر در مدینه واجب عینی بود ؛ یعنی بر تک تک مسلمانان واجب بود تا بر پیامبر نماز بخوانند و مانند نماز بر جنازه دیگران نبود و امام جماعت لازم نداشت ، چنان که امام علی× می فرمود : امام همه ، خود پیامبر’ است . لذا مسلمانان پنج نفر ، شش نفر می آمدند و حضرت امیر× ذکر نماز را بلند می خواند و آنها تکرار می کردند . در ابتدا مردان نماز گزاردند و بعد زنان مسلمان و سپس فرزندانی که به بلوغ نرسیده بودند . این کار از روز دوشنبه شروع و در عصر سه شنبه تمام شد. پیکر پیامبر’ در شب چهارشنبه ، در حضور چند نفر ، در همان اتاقی که وفات یافته بود ، دفن شد .                         
بجز نزدیکان رسول خدا’ کسی در به خاک سپردن پیکر آن حضرت شرکت نداشت و هنگامی طایفه بنی غُنم صدای بیل ها را شنیدند که در خانه های خود آرمیده بودند . عایشه می گوید : « ما از به خاک سپردن پیکر پیامبر’ خبر نداشتیم تا آنگاه که در دل شب چهارشنبه صدای بیل ها به گوشمان رسید». ( 10)
به هنگام وفات رسول گرامی اسلام ، پیامبر’ به علی× وصیت کرد : پس از تجهیز من ، ردا بر دوش مینداز و از منزل خارج مشو تا این قرآن را جمع آوری کنی. (11)
آن حضرت ، آن قرآن را با مولی و آزاد کرده خود ، قنبر ، به مسجد آورد . مسلمانان برای نماز جمعه در مسجد پیامبر’ گرد آمده بودند . آن حضرت به ایشان فرمود : این قرآن ، همان قرآنی است که در خانه پیامبر’ موجود بود که برای شما - دستگاه خلافت - آورده ام . آنها گفتند : ما به این قرآن حاجت نداریم ؛ ما خود، قرآن داریم ! حضرت فرمود : این قرآن را دیگر نمی بینید . (12)

سقیفه به روایت خلیفه دوّم :

در صحیح بخاری، داستان سقیفه را از عمر چنین روایت کرده است:
وقتی که پیامبر’ از دنیا رفت، خبر به ما رسید، که انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند. من هم به ابوبکر پیشنهاد کردم که بیا تا ما هم به برادران انصار بپیوندیم. و ما خود را به سقیفه رساندیم. علی× و زبیر و همراهان ایشان با ما نبودند ، هنگامی که به سقیفه رسیدیم متوجه شدیم که طایفه انصار مردی را که در گلیمی پیچیده بودند و می گفتند سَعدِ بن عُباده است و تب دارد ، با خود به آنجا آورده بودند . ما در کنار ایشان نشستیم و سخنران آنها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا ، گفت « نَحنُ اَنصارُ الله » ما یاران خداییم و نیروی رزمنده و به هم فشرده اسلام ، شما گروه مهاجران ، مردمی به شماره ای اندک هستید و ... .
من ( عمر ) خواستم در پاسخ او چیزی بگویم که ابوبکر آستینم را کشید و گفت : خونسرد باش . پس خودش از جای برخاست و به سخن پرداخت . به خدا قسم که او در سخن خویش هیچ نکته ای را که من می خواستم بر زبان بیاورم فرو گذار نکرد ، یا همان را گفت ، یا بهتر از آن را به زبان آورد . او گفت : ای گروه انصار ، آنچه را از خوبی و امتیازات خود برشمردید ، بی گمان ، اهل و برازنده آن هستید . خلافت و فرمانروایی ، تنها در خور قبیله قریش است ، زیرا که آنها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در میان قبایل عرب ممتاز . این است که من ، به شما ، یکی از دو تن را پیشنهاد می کنم تا هر یک را که بخواهید به خلافت برگزینید و با او بیعت کنید . این بگفت و دست من و ابوعبیده را گرفت و به آنان معرفی کرد . تنها این سخن آخر او بود که از آن خوشم نیامد . در این هنگام ، یکی از انصار برخاست و گفت : « أَنَا جُذَیلُها المُحَکَک و عُذیقُهَا المُرَحَب . » یعنی : من به منزله آن چوبی هستم که شتران پشت خود را با آن می خارانند و درختی که به زیر سایه اش پناه می برند . شما مهاجران برای خود فرمانروایی برگزینید و ما هم برای خود زمامداری انتخاب می کنیم .
در پی این سخن بگو مگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگی و اختلاف به شدت ظاهر گردید - من از این موقعیت استفاده کردم و - به ابوبکر گفتم که دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم . او هم دستش را پیش آورد و من با او بیعت کردم . پس از این که از کار بیعت با ابوبکر فراغت یافتم ، به سوی سعد بن عباده هجوم بردیم ... . (13)

سقیفه به روایت تاریخ طبری

طبری در تاریخ خود داستان سقیفه و بیعت با ابوبکر ، را چنین می نویسد :
طایفه انصار پیکر رسول خدا’ را در میان خانواده اش رها کردند تا آنان به تجهیز و دفنش بپردازند و خود در سقیفه بنی ساعده گرد آمدند و گفتند : ما پس از محمد’ ، سعد بن عباده را به حکومت بر خود بر می گزینیم . آنان سعد را ، که مریض بود ، با خود به آنجا آورده بودند … .
سعد خدای را ستایش کرد ، سابقه انصار را در دین و برتری شان را در اسلام یادآور شد و کمک هایی که آنان به پیامبر خدا’ و اصحابش داشتند و جنگ هایی را که با دشمنان کرده بودند ، یادآور شد و تأکید کرد که پیامبر خدا’ در حالی از دنیا رفت که از آنان راضی و خشنود بود ، و سرانجام گفت : اینک شما گروه انصار! زمام حکومت را خود به دست گیرید و آن را به دیگری واگذار نکنید.
در پاسخ سعد همه انصار بانگ برآوردند که : رأی و اندیشه ات کاملاً درست و سخنانت راست و متین است و ما هرگز بر خلاف تو کاری انجام نخواهیم داد و تو را به حکومت و زمامداری انتخاب می کنیم.
پس از این موافقت قطعی ، مطالبی دیگر به میان آمد و سخنانی رد و بدل شد تا سرانجام گفتند : اگر مهاجرانِ قریش ، زیربار این تصمیم ما نروند و آنرا نپذیرند و بگویند که ما مهاجران و نخستین یاران پیامبر’ و از خویشاوندان او هستیم و شما حق ندارید که در حکومت و زمامداری پیامبر’ با ما از درِ مخالفت درآیید ، چه جواب بدهیم؟ گروهی از آنان گفتند : در آن صورت ، ما به ایشان می گوییم ما برای خود امیری انتخاب می کنیم و شما هم برای خود زمامداری انتخاب کنید . سعد بن عباده ، گفت : و این خود اولین شکست و عقب نشینی است . (14)
چون خبر این اجتماع به گوش ابوبکر و عمر رسید ، به همراه ابوعبیده جراح ، شتابان ، رو به سقیفه نهادند . اُسَید بن حُضَیر و عُوَیم بن ساعَده و عَاصِم بن عَدِی از بنی عَجلان نیز که از روی حسادت ، نمی خواستند سعد خلیفه شود ، به ایشان پیوستند. همچنین ، مغیرة بن شُعبه و عبدالرحمن بن عوف در آنجا به صف نشستند . ابوبکر، پس از این که از سخن گفتن عمر در آن جمع جلوگیری کرد ، خود برخاست و حمد و سپاس خدا را به جای آورد و سپس از سابقه مهاجران و این که آنان ، در میان همه مردم عرب ، در تصدیق رسالت پیامبر’ پیشگام بوده اند یاد کرد و گفت :
مهاجران ، نخستین کسانی بودند که روی زمین به عبادت خدا پرداختند و به پیامبرش ایمان آوردند . آنان دوستان نزدیک و از بستگان پیامبرند و به همین دلیل ، در گرفتن زمام حکومت ، بعد از حضرتش ، از دیگران سزاوارترند و در این امر ، جز ستمکاران ، کسی با فرمانروایی ایشان به مخالفت و ستیزه بر نمی خیزد . ابوبکر ، پس از این سخنان ، از فضیلت انصار سخن راند و چنین ادامه داد :
البته ، پس از مهاجران و سبقت گیرندگان در اسلام ، کسی مقام و منزلت شما انصار را نزد ما نخواهد داشت . فرمان و حکومت از آنِ ما ، و مقام و منزلت وزارت از آنِ شما باشد .
آنگاه حُباب بن مُنذر از جای برخاست و خطاب به انصار گفت :
ای گروه انصار ، زمام امور حکومت را خود به دست بگیرید که این مهاجران در شهر شما و زیر سایه شما زندگی می کنند و هیچ گردنکشی را زهره آن نیست که سر از فرمان شما بتابد . پس ، از دودستگی و اختلاف به پرهیزید که اختلاف ، کارتان را به تباهی و فساد خواهد کشید و شکست خواهید خورد و ریاست و حکومت از چنگتان به در خواهد شد . اگر اینان زیر بار نرفتند و بجز آنچه که از ایشان شنیدید چیز دیگر نگفتند ، در آن صورت ، ما از میان خودمان فرمانروایی بر می گزینیم و آنها هم برای خودشان امیری انتخاب کنند.
در اینجا عمر از جای برخاست و گفت :
هرگز چنین کاری نمی شود و دو شمشیر در یک غلاف نمی گنجد . به خدا سوگند که عرب به حکومت و فرمانروایی شما سر فرود نخواهند آورد ، در حالی که پیامبرشان از غیر شماست . اما عرب با حکومت و زمامداری کسی که از خاندان نبوت و پیامبری باشد مخالفت نخواهد کرد . ما در برابر کسی که به مخالفت با ما برخیزد، دلیل و برهانی قاطع داریم و آن این که چه کسی حکومت و فرمانروایی محمد را از چنگ ما بیرون می کند و با ما بر سر آن به ستیزه و مخالفت برمی خیزد ، در صورتی که ما از بستگان و خاندان او هستیم؟ مگر آن کس که به گمراهی افتاده ، یا به گناه آلوده شده ، یا به گرداب هلاکت افتاده باشد؟
حباب بار دیگر برخاست و گفت :
ای گروه انصار ، دست به دست هم بدهید و به سخن این مرد و یارانش گوش ندهید که حق خود را در حکومت و زمامداری از دست خواهید داد . اگر اینان زیربار خواسته شما نرفتند ، ایشان را از سرزمین خود بیرون کنید و حرف خود را به کرسی بنشانید و زمام امور را به دست بگیرید که به خدا قسم ، شما از آنان به فرمانروایی سزاوارترید ، چه ، کافران به ضرب شمشیر شما سر فرود آوردند و به این آیین گرویدند.
من در میان شما ، به منزله چوبی هستم که شتران پشت خود را با آن می خارانند و همانند درخت تناوری هستم که جان پناهی برای ناتوانان است (ضرب المثل) . به خدا قسم چنانچه بخواهید جنگ و خونریزی را از سر می گیریم .
عمر گفت : آنگاه خدا تو را می کشد .
حُباب پاسخ داد : خدا تو را می کشد .
ابوعبیده چون چنان دید ، خطاب به انصار گفت :
ای گروه انصار ، شما نخستین کسانی بودید که به یاری رسول خدا و دفاع از دین برخاستید . اکنون در تبدیل و تغییر دین و اساس وحدت مسلمانان ، نخستین کس نباشید!.
پس از سخنان زیرکانه ابوعبیده ، بشیر بن سَعدِ خَزرجی از جای برخاست و گفت : ای گروه انصار ، به خدا قسم که ما در جهاد با مشرکان و پیشگامی در پذیرش اسلام دارای موقعیت و مقامی والا شده ایم و در این امر ، بجز خشنودی خدا و فرمانبرداری از پیامبر’ و بردباری و خودسازی نفسمان ، چیزی نخواسته ایم . پس شایسته نیست که ما با داشتن آن همه فضایل ، بر مردم گردنکشی کنیم و بر آنان منت بگذاریم و آن را وسیله کسب مال و منال دنیای خود سازیم . خداوند ولی نعمت ماست ، او در این مورد بر ما منت نهاده است . ای مردم ، بدانید که محمد’ از قریش است و افراد قبیله اش به او نزدیک ترند و در به دست گرفتن ریاست و حکومتش از دیگران سزاوارتر، و من از خدا می خواهم که هرگز مرا نبیندکه در امر حکومت ، با آنان به نزاع برخاسته باشم. پس شما هم از خدا بترسید و با آنان مخالفت نکنید و در امر حکومت با ایشان به ستیزه برنخیزید و دشمنی نکنید. چون بشیر سخن به پایان برد ، ابوبکر برخاست و گفت:
این عمر و این هم ابوعبیده ، هر کدام را که می خواهید انتخاب و با او بیعت کنید(15).
عمر و ابوعبیده ، یک صدا گفتند : با وجود تو به خدا قسم هرگز ما جرأت نداشته که در امر خلافت بر تو پیش دستی کنیم در حالی که تو یار غار پیامبر هستی» (16) .
عبدالرحمن بن عوف هم از جا برخاست و ضمن سخنانی گفت : ای گروه انصار ، اگر چه شما را مقامی والا و شامخ است ، اما در میان شما کسانی مانند ابوبکر و عمر یافت نمی شود .
مُنذِر بن أبی الاَرقَم نیز برخاست و روی به عبدالرحمن کرد و گفت:
ما برتری کسانی را که نام بردی منکر نیستیم ، به ویژه که در میان ایشان مردی است که اگر برای به دست گرفتن زمام امور حکومت پیشقدم می شد ، کسی با او به مخالفت برنمی خاست. { منظور مُنذِر ، علی بن ابی طالب× بود } (17) .
ابوبکر جوهری در کتاب سقیفه خود آورده است :
عمر ، در روز سقیفه بنی ساعده ، همان روزی که با ابوبکر بیعت کرد ، کمر خود را بسته بود و پیشاپیش ابوبکر می دوید و فریاد می زد : توجه! توجه! مردم با ابوبکر بیعت کردند (18) .
در تاریخ طبری ، در ادامه ، آمده است :
افراد قبیله اَسلَم ، در روز سقیفه بنی ساعده ، همگی برای خرید خواروبار به مدینه آمده بودند. ازدحام ایشان در شهر به حدی بود که عبور و مرور در کوچه های آن به سختی صورت می گرفت.
عمر در این باره چنین گفت : « مَا اَیقَنتُ بِالنَصرِ حَتی جاءَت اَسلَم فَمَلات سِکَکَ المَدِینَةِ » . یعنی : من به پیروزی یقین نداشتم تا قبیله اسلم آمدند و کوچه های مدینه را پر کردند (19) .


         پاورقی ها


(1) الاستیعاب ، رقم 12 ، اُسدُ الغابه 1/65 - 66 . طبقات ابن سعد 2/190 - 192 ، چاپ بیروت ، عیون الاثر 2/281. در منابع بسیاری تصریح شده که ابوبکر و عمر جزو لشکر اسامه بوده اند : کنز العمال 5/312. منتخب کنز العمال 4/180. انساب الاشراف بلاذری در ترجمه اسامه 1/474 . طبقات ابن سعد 4/44 . تهذیب ابن عساکر 2/391 . تاریخ یعقوبی 2/74، چاپ بیروت . ابن اثیر 2/123. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 6/52 .

(2) صحیح بخاری ، بابُ کتابةِ العلمِ مِن کتاب العلم 1/22 ، مسند احمد حنبل ، تحقیق احمد محمد شاکر ، ح 2992. طبقات ابن سعد 2/244 ، چاپ بیروت .

(3) همان . طبقات ابن سعد 2/243- 244، چاپ بیروت ، مسند احمد حنبل ، تحقیق احمد محمد شاکر ، حدیث 2676.

(4) طبقات ابن سعد 2/242 ، چاپ بیروت . در صحیح بخاری ، بابُ جوائزِ الوَفدِ مِن کتاب الجهاد 2/120 و باب اخراجِ الیهودِ مِن جزیرةِ العرب 2/136 بدین لفظ آمده است : « فَقالُوا : هَجَرَ رَسولُ الله r » . و در صحیح مسلم ، بابُ مَن تَرَکَ الوصیةَ 5/76 ، تاریخ طبری 3/193 ، بدین عبارت آمده است : « إنَّ رسولَ الله r یَهجُرُ » . عمر خود ، بدین امر اعتراف کرده است : تاریخ بغداد امام ابوالفضل احمد بن ابی طاهر، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 3/97 . المراجعات ، علامه شرف الدین ، ترجمه محمد جعفر امامی ص 442 - 443 .

(5) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 9/197 ، خطبه 156 ( در چاپ مصر 2/458 ) . صحیح بخاری 1/92 ، صحیح مسلم 2/23 . مسند احمد 6/210 . صحیح مسلم 3/9/1 ، انساب الاشراف 1/557 .

(6) طبقات ابن سعد ، 2 ق 2/70. کنز العمال 4/54 و 60 .

(7) العقد الفرید 3/61 ، تاریخ الاسلام ذهبی 1/321 و 324 و 326 . سیره ابن هشام 4/344 . تاریخ طبری 2/452 و 455 ( چاپ اروپا 1/1833 - 1837 ، ابن کثیر 5/270 . اُسدُ الغابه 1/34 . مسند احمد 6/62 و 242 و 274 .

(8) مسند احمد حنبل 1/260 ، ابن کثیر5/260 .

(9) مسند احمد 1/260 . ابن کثیر 5/260 . صفوة الصفوة 1/85 . تاریخ الخمیس 1/189. تاریخ طبری 2/451 ( در جاپ اروپا 1/1830 - 1831 . ابن شحنه بهامش الکامل ص 100 . ابوالفداء 1/252 . اُسدُ الغابه 1/34 .  العقد الفرید 3/61 . تاریخ ذهبی 1/321 . طبقات ابن سعد 2/ ق 2/70 . تاریخ یعقوبی 2/94 . البدء و التاریخ 5/68 . التنبیه و الاشراف مسعودی 244 .

(10) طبقات ابن سعد 2/205 و 256 - 257 و 292 - 294 و 2/ ق 2/78 . سیره ابن هشام 4/343 - 344 . مسند احمد 6/62 و 242 و 274 . تاریخ طبری 3/313 .

(11) عمدة القاری 20/16 . فتح الباری 10/386. الاتقان سیوطی 1/59 .

(12) مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار فی تفسیر القرآن ، شهرستانی ، مقدمه ، ورقه 15 .

(13) طبری ، تاریخ 3 / 218 - 223 .

(14) تاریخ طبری ، در ذکر حوادث سال 11 هـ ، 1/838 ، چاپ اروپا .

(15) الاستیعاب 1/31 - 33 ، 3/17 و 133. الاصابة 1/64 ، 3/45 ، 2/237. اُسدُ الغابه 4/158 ، 3/75 . شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید2/2- 5 ، (چاپ اول) .

(16) « والله ما کنا لنتقدمک و أنت صاحب رسول الله و ثانی اثنین » .

(17) آنچه که در میان { } آمده ، سخن یعقوبی است . - تاریخ یعقوبی 2/123 .

(18) به نقل از شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید 1/133 .

(19) تاریخ طبری 1/1843 ، چاپ اروپا .

(20) شرح نهج البلاغه 9/22 - 23 .

(21) الکامل 2/328 . طبری 3/218 .

(22) ابن اثیر ، کامل 2/328 ، و طبری 3/218 .

(23) ابن اثیر ، تاریخ 2/331 .

(24) « سُنُح » ، محلی است که یک میل با مدینه فاصله دارد و گفته شده که یکی از بلندیهای آن است به فاصله چهار میل .

(25) ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه 1/178 .

(26) طبری ، تاریخ 3/62  .

(27) توبه /128 .

(28) النص و الاجتهاد ، ص 79-80 .

(29) ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغه 2/8 . الموفقیات ، ص 579- 580 .

(30) همان ، 6 / 20 ( ط اسماعیلیان ) .

(31) ابن اثیر ، تاریخ 2/326 .

(32) بخاری ، صحیح 2/362. مسلم ، 4/1947. احمد ، مسند 5/64 .

(33) ابن ابی الحدید ، شرح نهج البلاغة 6/25 ( 25 ( ط اسماعیلیان ) .


  
  

مسأله عقیده به ظهور مصلحى جهانى در پایان دنیا امرى عمومى و همگانى است، و اختصاص به هیچ قوم و ملّتى ندارد. سر منشأ این اعتقاد کهن و ریشه دار، علاوه بر اشتیاق درونى و میل باطنى هر انسان ـ که به طور طبیعى خواهان حکومت حقّ و عدل، و برقرارى نظام صلح و امنیّت در سرتاسر جهان است ـ نویدهاى بى شائبه پیامبران الهى در طول تاریخ بشریّت به مردم مؤمن و آزادى خواه جهان است. تمام پیامبران بزرگ الهى در دوران مأموریّت الهى خود به عنوان جزیى از رسالت خویش به مردم وعده داده اند که در آخر الزمان و در پایان روزگار، یک مصلح بزرگ جهانى ظهور خواهد نمود و مردمان جهان را از ظلم ظالمان و ستم ستمگران نجات خواهد داد و فساد، بى دینى و بى عدالتى را در تمام جهان ریشه کن خواهد ساخت و سراسر جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد. سیرى کوتاه در افکار و عقاید ملل مختلف جهان مانند: مصر باستان، هند، چین، ایران و یونان و نگرش به افسانه هاى دیگر اقوام مختلف بشرى، این حقیقت را به خوبى روشن و مسلّم مى سازد که همه اقوام مختلف جهان با آن همه اختلاف آرا، عقاید و اندیشه‌هاى متضادّى که با یکدیگر دارند، در انتظار مصلح موعود جهانى، بسر مى برند.

اکنون همه ادیان راجع به امام مهدی علیه السلام پیش بینی‏ می‏کنند که عدل کامل ، صلح کامل ، رفاه کامل ، سلامت کامل و امنیت کامل‏ برقرار خواهد شد ، همان پیش بینی تکامل تاریخ و تکامل بشریت است ، یعنی زندگی بشر در آینده منتهی می‏شود به عالیترین و کاملترین زندگیها که‏ از جمله آثاری که در آن هست آشتی انسان و طبیعت است و آن این است که‏ زمین تمام معادن خود را در اختیار انسان قرار می‏دهد ، آسمان تمام برکات‏ خود را در اختیار انسان قرار می‏دهد و همه اینها خود تکامل تاریخ است. از این رو اعتقاد به آخرالزمان و ظهور منجی و اصلاح‏گر توانمند و بزرگ جهانی از آرمان‏های مشترک تمام ادیان و مذاهب زنده دنیا به شمار می‏رود.

هندوئیسم و اندیشه انتظار

پیروان هندوئیسم مانند دیگر ادیان در اصل قیام نجات بخش انسان‏ها هیچ تردیدی روا نمی‏دارند و در کتاب‏های گوناگون خود با صراحت از آن سخن به میان می‏آورند. در کتاب جوک ـ یکی از کتب هندیان ـ در رابطه با ویژگی‏های مصلح چنین آمده است: «سر انجام دنیا به کسی برمی‏گردد که خدا را دوست دارد و از بندگان خاص او باشد و نام او فرخنده و خجسته باشد. » و در جای دیگر «شاکمونی» پیامبر هندوها در کتاب خود نسبت منجی را به سید خلایق می‏رساند و ثمره قیام وی را خاطر نشان می‏سازد: «پادشاهی دنیا به فرزند سید خلایق دو جهان کشن بزرگوار تمام شود.

او کسی باشد که بر کوه‏های مشرق و مغرب دنیا حکم براند و بر ابرها سوار شود و دین خدا یک دین شود و دین خدا زنده گردد. » یا آن که هدایت انسان‏ها را از ویژگی حکومت وی دانسته و در کتاب «دداتک» این گونه می‏آورد: «دست حق در آید و جانشین آخر ممتاطا ظهور کند و مشرق و مغرب عالم را بگیرد و همه‏جا خلایق را هدایت کند. » اما جالب آن‏جا است که هندوئیسم اگر چه به رفق، مدارا، فردگرایی و گریز از اجتماع مشهور است، اما در رابطه با قیام آخر الزمان، از واژه‏هایی همچون شمشیر، هلاکت شریران و... سود می‏برد. هندوها رهبر آخرالزمان را با نام کلکی و یکی از جلوه‏های دهگانه خدای حفظ کننده (ویشنو Vishnu    ) می‏دانند و وی را این گونه ترسیم می‏کنند: «این مظهر ویشنو در انقضای کلی یا عصر آهن سوار بر اسبی سفید، در حالی که شمشیر برهنه درخشانی به صورت ستاره دنباله‏دار در دست دارد، ظاهر می‏شود و شریران را هلاک می‏سازد و خلقت را از نو تجدید و پاکی را رجعت می‏دهد.

این مظهر دهم در انتهای عالم ظهور خواهد کرد، اوپانیشاد، ص737.» اما آنچه مهم است آن است که هندوئیسم به همین میزان پیشگویی بسنده کرده، به هیچ عنوان در صدد مغلوب سازی اندیشه‏های رقیب برنیامده، از هندوئیسم یک اندیشه غالب و پیروز نمی‏سازد و آن را به صورت دینی جهان شمول که طاقتِ بر دوش کشیدن حکومت جهانی را دارد، معرفی نمی‏کند. در کتاب باسک از کتب مقدسه هندیان چنین آمده: "دو دنیا تمام شود به پادشاهی عادلی در آخر زمان که پیشوای ملائک و پریان و آدمیان باشد و حق و راستی با او باشد و آنچه در دریاها و زمین‌ها و از آسمانها پنهان باشد همه را بدست آورد و ... در کتاب وشن حوک درباره عاقبت جهان می‌خوانیم: "سرانجام دنیا به کسی برگردد که خدا را دوست دارد و از بندگان خاص او باشد و نام او فرخنده و خجسته باشد." در کتب دیگر هندیان از جمله دارتک دیده با تکیل شابو سرگان جلوه‌هایی از این موعود جهانی را می‌بینیم.

زرتشتیان و اندیشه انتظار

ایرانیان باستان معتقد بودند که: «گرزا سپه» قهرمان تاریخى آنان زنده است و در «کابل» خوابیده، و صد هزار فرشته او را پاسبانى مى کنند تا روزى که بیدار شود و قیام کند و جهان را اصلاح نماید. گروهى دیگر از ایرانیان مى پنداشتند که: «کیخسرو» پس از تنظیم کشور و استوار ساختن شالوده فرمانروایى، دیهیم پادشاهى به فرزند خود داد و به کوهستان رفت و در آنجا آرمیده تا روزى ظاهر شود و اهریمنان را از گیتى براند. در هزاره گرایی زردشتیان، انتظار ظهور سه منجی از نسل زردشت مطرح است. این اصلاح طلبان، یکی پس از دیگری جهان را پر از داد خواهند کرد. هوشیدر، هزار سال پس از زردشت، هوشیدر ماه دو هزار سال پس از وی و سوشیانس سه هزار سال پس از صاحب اوستا خواهد آمد و با ظهور او جهان پایان خواهد یافت.

جاماسب حکیم در کتاب جاماسب‏نامه، به نقل از زردشت جزئیات ظهور سوشیانس را می‏آورد: «مردی بیرون آید از زمین تازیان، بر آیین جد خویش با سپاه بسیار روی به ایران نهد و آبادانی کند و زمین را پر از داد کند. سوشیانس «نجات دهنده بزرگ» دین را به جهان رواج دهد، فقر و گرسنگی را ریشه کن سازد، ایزدان را از دست اهریمن نجات داده، مردم جهان را هم فکر، هم گفتار و هم کردار گرداند. » زرتشت در جای دیگر فرموده است:" هنگامیکه سزای این گناهکاران فرا رسد پس آنگاه ای مزدا کشور ترا بهمن در پایان برپا کند خواستاریم از آنانی باشیم که زندگی تازه کنند آری آنگاه به کامیابی جهان دروغ را شکست از پی‌رسد. "( اوستا بخش گاتها صفحه 34 نسخه ترجمه آقای پور داوود.)

چنانچه از این پیشگویی بدست می آید سرانجام جهان بدست فردی به نام بهمن ، که در فرهنگ دینی زرتشتیان مظهر قدرت و توانایی خداوند است- از آلودگی پاک خواهد شد. مجرمان به مجازات خود می‌رسند و دروغ و نادرستی شکست خورده رخت از جهان برمی‌بندد و خلاصه در یک کلام نظام الهی در زمین برپا می‌شود. در پایان نیز می‌بینیم که زرتشت نیز خود از خداوند درخواست حضور در آن دوره نورانی را می‌نماید.این آینده درخشان در قسمتی دیگر از سخنان زرتشت با تکیه روی موضوع انتظار و نیز برپایی نظام الهی مورد تاکید قرار گرفته آنجا که آمده است:" کی ای مزدا بامداد روز فراز آید جهان دین راستین فراگیرد کیانند آنان که بهمن به یاریشان خواهد آمد."( مدرک پیشین صفحه 98).

در کتاب زند از کتب مقدسه زردشتیان درباره عاقبت جهان به این صورت بحث شده است: "آنگاه از طرف اهورا افراد به ایزدان یاری‌ می‌رسد، پیروزی بزرگ از آن ایزدان می‌شود و اهریمنان را منقرض می‌سازند. بعد از پیروزی ایزدان و برانداختن تبار اهریمنان، عالم کیهان، به سعادت اصلی خود رسیده، بنی آدم بر تخت نیکبختی خواهند نشست ..." در کتاب زند و هومن لیسن از ظهور سوشیانس (نجات دهنده بزرگ جهان) خبر داده است: "نشانه‌های شگفت‌انگیزی در آسمان پدید آید که به ظهور منجی دلالت می‌کند و فرشتگان از شرق و غرب به فرمان او فرستاده می‌شوند و به همه دنیا پیام می‌فرستد."اعتقاد به ظهور سوشیانس در میان ملت ایران باستان آن قدر ریشه‌دار است که در جنگ قادسیه پس از شکست‌های پی‌درپی ایرانیان یزدگرد سوم، رو به کاخ پرشکوه مدائن می‌کند و می‌گوید: "درود بر تو باد. من اکنون از تو روی بر می‌تابم تا آنگاه که با یکی از فرزندان خود که هنوز زمان ظهور آن فرا نرسیده است بسوی تو باز گردم." (جاماسب نامه صفحه 121 و 122).

در یکی از کتاب‏های مذهبی زردشتیان این گونه می‏خوانیم: «لشکر اهریمنان با ایزدان دائم در روی خاکدان محاربه و کشمکش دارند و غالبا پیروزی با اهریمنان باشد. آن گاه پیروزی بزرگ از طرف ایزدان می‏شود و اهریمنان را منقرض می‏سازند و بعد از پیروزی ایزدان و برانداختن تبار اهریمنان، عالم کیهان به سعادت اصلی خود رسیده، بنی آدم بر تخت نیک بختی خواهد نشست. » همان گونه که پیداست، در آیین زردشت اگر چه سوشیانس را از تبار زردشت می‏داند، اما در حکایتی غیر متعصبانه منجی را متدین به آیین جد خویش دانسته، سرزمین اعراب را آغاز گاه قیام معرفی می‏کند. در رویکرد پیروان اوستابه آخرالزمان نیز مانند هندوئیسم یک نگاه حکایت گرایانه به چشم می‏خورد. زردشتیان ضمن آن که بر نبرد خیر و شر تأکید می‏کنند، اما به روشنی مرز آن‏ها را مشخص نمی‏سازد.

اقوام و ملل دیگر نیز هرکدام معتقد به منجی و موعودی می باشند از جمله :

نژاد اسلاو بر این عقیده بودند که از مشرق زمین یک نفر برخیزد و تمام قبایل اسلاو را متّحد سازد و آنها را بر دنیا مسلّط گرداند.

نژاد ژرمن معتقد بودند که یک نفر فاتح از طوایف آنان قیام نماید و «ژرمن» را بر دنیا حاکم گرداند.

اهالى صربستان انتظار ظهور «مارکو کرالیویچ» را داشتند.

برهمائیان از دیر زمانى براین عقیده بودند که در آخر زمان «ویشنو» ظهور نماید و بر اسب سفیدى سوار شود و شمشیر آتشین بر دست گرفته و مخالفین را خواهد کشت، و تمام دنیا «برهمن» گردد و به این سعادت برسد.

ساکنان جزایر انگلستان، از چندین قرن پیش آرزومند و منتظرند که: «ارتور» روزى از جزیره «آوالون» ظهور نماید و نژاد «ساکسون» را در دنیا غالب گرداند و سعادت جهان نصیب آنها گردد.

اسن ها معتقدند که پیشوایى در آخر الزمان ظهور کرده، دروازه هاى ملکوت آسمان را براى آدمیان خواهد گشود.

سلت ها مى گویند: پس از بروز آشوبهایى در جهان، «بوریان بور ویهیم» قیام کرده، دنیا را به تصرّف خود درخواهد آورد.

اقوام اسکاندیناوى معتقدند که براى مردم دنیا بلاهایى مى رسد، جنگهاى جهانى اقوام را نابود مى سازد، آنگاه «اودین» با نیروى الهى ظهور کرده و بر همه چیره مى شود.

اقوام اروپاى مرکزى در انتظار ظهور «بوخص» مى باشند.

اقوام آمریکاى مرکزى معتقدند که: «کوتزلکوتل» نجات بخش جهان، پس از بروز حوادثى در جهان، پیروز خواهد شد.

چینى ها معتقدند که «کرشنا» ظهور کرده، جهان را نجات مى دهد. در کتاب شاکمونی از کتب معتبر و مقدس چینیان آمده است: "پادشاهی و دولت دنیا به فرزند سید خلایق و در دو جهان کشن (در لغت هندی اسم پیامبر اسلام است) تمام شود و کسی باشد که بر کوههای مشرق و مغرب عالم حکم براند و فرمان کند و بر ابرها سوار شود و ..."

قبایل «اى پوور» معتقدند که: روزى خواهد رسید که در دنیا دیگر نبردى بروز نکند و آن به سبب پادشاهى دادگر در پایان جهان است.

گروهى از مصریان که در حدود 3000 سال پیش از میلاد، در شهر «ممفیس» زندگى مى کردند، معتقد بودند که سلطانى در آخرالزمان با نیروى غیبى بر جهان مسلّط مى شود، اختلاف طبقاتى را از بین مى برد و مردم را به آرامش و آسایش مى رساند.

گروهى دیگر از مصریان باستان معتقد بودند که فرستاده خدا در آخر الزمان، در کنار خانه خدا پدیدار گشته، جهان را تسخیر مى کند.

یونانیان مى گویند: «کالویبرگ» نجات دهنده بزرگ، ظهور خواهد کرد، و جهان را نجات خواهد داد.

اگر در ادیان گذشته، حضرت محمد صلی الله علیه وآله به عنوان منجی مطرح شده، پس وجود حضرت مهدی علیه السلام چه ضرورتی دارد؟

در ابتدا باید به این نکته توجه کرد که تورات و انجیل فعلی، مجموعه ای از کتاب هایی است که به وسیله یاران حضرت موسی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام به وجود آمده و در عین حال، شک نیست که قسمتی از تعلیمات انبیا و محتوای کتاب های آسمانی، در ضمن گفته های پیروانشان به این کتاب ها انتقال یافته است؛1 پس آن چه در کتاب های ادیان فعلی وجود دارد، وحی آسمانی نیست تا اعتبار و حجیت داشته باشد.

با توجه به این نکته، باید گفت که آن چه از قرآن درباره بشارت های کتاب های قبلی و اصلی - تحریف نشده - استفاده می شود و آن چه هم از لابه لای انجیل و تورات فعلی استفاده می شود، این است که بشارت به آمدن پیغمبری به نام «محمد و احمد» صلی الله علیه وآله داده اند؛ نه منجی که تمام بشریت را نجات دهد و عدالت را فراگیر و جهانی نماید که در ذیل به این مطلب اشاره می شود:

بشارت در آیات قرآن

1. «و به یاد آورید، هنگامی را که عیسی بن مریم گفت: ای بنی اسرائیل! من فرستاده خدا به سوی شما هستم؛ در حالی که تصدیق کننده کتابی که قبل از من فرستاده شده [تورات] می باشم و بشارت دهنده به رسولی که بعد از من می آید و نام او احمد است».2 این آیه می گوید که آن چه در تورات اصلی آمده، بشارت به آمدن رسولی به نام احمد است و نه منجی.

2. «آنها که از فرستاده خدا - پیامبر امی - پیروی می کنند، همان کسی که صفاتش را در تورات و انجیلی که نزدشان است، مکتوب می بینند».3 از این آیه هم استفاده می شود که بشارت کتاب های قبلی، آمدن پیامبر امی بوده، نه منجی جهانی.

3. «هنگامی که از طرف خداوند، کتابی [قرآن] برای آنها آمد که موافق نشانه هایی بود که با خود داشتند و پیش از این جریان به خود نوید فتح می دادند [که با کمک او بر دشمنان منطقه ای پیروز گردند، با این همه] هنگامی که این کتاب و پیامبری را که از قبل شناخته بودند، نزد آنها آمد، به او کافر شدند. لعنت خدا بر کافران باد».4

در شأن نزول این آیه چنین می خوانیم: «یهود در کتاب های خویش دیده بودند که هجرت گاه پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله بین کوه «عیر» و «احد» خواهد بود؛ لذا از سرزمین خویش بیرون آمدند و در جست وجوی سرزمین مهاجرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله پرداختند. در این میان، به کوهی به نام «حداد» در اطراف مدینه رسیدند و گفتند: حداد، همان احد است و در همان جا متفرق شدند و هر گروهی در جایی مسکن گزید.5 این نشان می دهد که در کتاب های آنها، نام حضرت محمد صلی الله علیه وآله و محل هجرتش مشخص بوده و این مشخصات، غیر از آن چیزی است که درباره منجی عالم آمده است.

بشارت در تورات و انجیل

در انجیل یوحنا چنین آمده است: «و من از پدر خواهم خواست و او تسلی دهنده دیگر، به شما خواهد داد...»؛6 همین طور، فخرالاسلام، نویسنده معروف انس الاسلام که خود یکی از کشیشان بود، جریان مفصلی دارد که نشان می دهد لفظ «فارقلیطا»، به زبان سریانی و «پریکتوس»، به زبان یونانی که در تورات و انجیل آمده، «احمد» و «محمد» است که همان پیامبر اسلام است7 و نه منجی جهانی.

 

همچنین باید گفت که اگر (بر فرض محال) چنین چیزی بوده که تحقق نیافته است؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که به اعتقاد پیروان همه ادیان و جهانیان از دنیا رفت و عدالت فراگیر جهانی به وجود نیامد؛ هر چند او دین کامل و جهانی آورد؛ ولی عدالت، جهانی نشد و تمام بشریت نجات نیافت؛ پس گذشت تاریخ، بطلان این نظر را نشان داده است؛ علاوه بر این، در همان ادیان، به طور جداگانه، بشارت به منجی جهانی داده شده است که به نمونه هایی اشاره می شود:

1. در کتاب مقدس هندوها، چنین می خوانیم: «دور دنیا تمام شود، به پادشاه عادلی در آخرالزمان که پیشوای ملائکه و پریان و آدمیان باشد؛ حق و راستی با او باشد».8 «پادشاهی دنیا، به فرزند سید خلایق [همان پیامبر خاتم صلی الله علیه وآله] دو جهان، کشن بزرگوار، تمام شود. او کسی باشد که بر کوه های مشرق و مغرب دنیا حکم براند و بر ابرها سوار شود و دین خدا، یک دین شود و دین خدا زنده گردد».9

برهمائیان می گویند: «و شینو در میان مردم ظاهر گردد... او از همه کس قوی تر و نیرومندتر است... هنگام ظهور وی، خورشید و ماه، تاریک شوند و زمین خواهد لرزید».10

چینیان معتقدند که: «کریشنا ظهور کرده، جهان را نجات می دهد».11 چینی ها همچنین می گویند: «هنگامی که فساد، انحطاط و تباهی، جهان را فرا گیرد، شخص کاملی که آن را تیرتنگره (نوید دهنده) گویند، ظهور کرده، تباهی را از بین می برد و صافی را از نو برقرار می سازد».12

در کتاب های آسمانی تحریف شده انبیای گذشته، بیشتر از موعود جهانی سخن به میان آمده است. این موعود، در دین مجوس، به نام «بهرام ایستاده (قائم) و نجات دهنده»، در زبور، به نام «عفیق»، در صحف ابراهیم به نام «حاشر»، در تورات، «ماشع» و در انجیل، «مسیح الزمان» خوانده شده است.13 در کتاب های مقدس زرتشتیان چنین می خوانیم: «سوشیانت (نجات دهنده)، دین را به جهان رواج دهد؛ فقر و تنگدستی را ریشه کن سازد؛ ایزدان را از دست اهریمنان نجات دهد و مردم جهان را هم فکر، هم گفتار و هم کردار سازد».14

در زبور داوود، چنین آمده است: «قوم ها را به انصاف داوری خواهد کرد. آسمان، شادی کند و زمین، مسرور گردد. دریا غرش نماید. صحرا و هر چه در آن است، به وجد آید. آن گاه، تمام درختان، ترنم خواهند نمود به حضور خداوند؛ زیرا که [او[ می آید... ».15

در تورات، کتاب مقدس یهودیان، چنین آمده است: «مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد. گرگ با بره سکونت خواهد کرد. پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و در تمامی کره زمین مقدس، شر و فسادی نخواهد بود؛ زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد شد».16

 

و در انجیل متی چنین می خوانیم: «شما نیز حاضر باشید؛ زیرا در ساعتی که گمان نبرید، پسر انسان می آید». همچنین آمده است: «همچنان که برق از مشرق ساطع می شود تا به مغرب ظاهر می شود، ظهور پسر انسان نیز چنین خواهد بود».

در سخنان هیچ یک از پیامبران گذشته، بسان پیغمبر آخرالزمان، سخن از مهدی موعود و منجی بشر نرفته و تصویر جامع و کاملی از قیام، عدالت، حکومت و اوصاف شخصی آن حضرت ارائه نشده است. بخش های نقل شده از ادیان گذشته، نشان دهنده آن است که منجی جهانی، غیر از پیغمبر خاتمی است که بشارت ظهور وی در ادیان گذشته داده شده است.

برای مطالعه بیشتر، به کتاب های زیر مراجعه نمایید:

1. خورشید مغرب، محمد رضا حکیمی.

2. مجله مبلغان، شماره 34 (در مقاله نبرد انتظارها) و شماره 58 (مقاله خاتم انبیا از خاتم اوصیا می گوید).

3. مهدی، انقلابی بزرگ، ناصر مکارم شیرازی.


  
  

کمربندها را محکم ببندید و آماده جهاد شوید!

در کتاب تمام نهج البلاغه که به منظور گردآورى تتمه و تکمیل خطبه هایى که مرحوم سید رضى در نهج البلاغه آورده، تألیف یافته است تصریح مى کند که امام خطبه مورد بحث را در ایّام صفین بیان فرمود.(1) محتواى خطبه نیز تناسب با این معنا دارد.

به هر حال امام(علیه السلام) نخست با سه جمله کوتاه مخاطبان خود را براى شنیدن پیام جهاد آماده مى سازد و مى فرماید: «خداوند از شما اداى شکر خویش را مى خواهد و فرمان (حکومت) را به شما سپرده و در این سراى آزمایش و آمادگى در زمانى محدود به شما فرصت داده تا براى به دست آوردن جایزه او (بهشت و قرب ذات پاک او) از یکدگر پیشى بگیرید»; (وَ اللهُ مُسْتَأْدِیکُمْ(2) شُکْرَهُ وَ مُوَرِّثُکُمْ أَمْرَهُ، وَ مُمْهِلُکُمْ(3) فِی مِضْمَار(4) مَحْدُود، لِتَتَنَازَعُوا سَبَقَهُ(5)).

گرچه شکر در این عبارت به صورت مطلق ذکر شده، و هماهنگ با اطلاقات شکر در قرآن مجید است; مانند: (وَاشْکُرُوا لِی وَلاَ تَکْفُرُونِ)(6) ولى به نظر مى رسد هدف مولا امیرمؤمنان(علیه السلام) بیشتر بیان شکر نعمت حکومتى است که خدا در عصر آن حضرت به صالحان سپرده بود و جمله دوم (وَ مُوَرِّثُکُمْ اَمْرَهُ) نیز تأکید بر همین معناست، چرا که امر در اینجا نیز به معناى فرمان حکومت است.

از اینجا روشن مى شود که مسئله شکر چگونه تناسب با تشویق به جهاد دارد، زیرا جهادِ خالصانه و شجاعانه است که حکومت صالحان را حفظ مى کند و حفظ نعمت و استفاده از آن مساوى با شکر آن است.

جمله «وَ مُمْهِلُکُمْ فِی مِضْمَار مَحْدُود...» اشاره به همان چیزى است که در سایر خطبه هاى نهج البلاغه آمده است که مى فرماید: «أَلاَ وَ إِنَّ الْیَوْمَ الْمِضْمَارَ وَ غَدَاً السِّبَاقَ وَالسَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَایَةُ النَّارُ; بدانید امروز روز آزمایش و آمادگى است و فرداى قیامت میدان مسابقه است و جایزه برندگان این مسابقه بهشت

است و سرانجام بازندگان دوزخ».(7)

سپس امام به سراغ ذى المقدمه و نتیجه مى رود و مى فرماید: «حال که چنین است کمربندها را محکم ببندید و دامنها را به کمر زنید (و آماده جهاد با دشمن و حفظ حکومت الهى شوید)»;(فَشُدُّوا عُقَدَ(8) الْمَآزِرِ(9)،وَاطْوُوا(10) فُضُولَ الْخَوَاصِرِ(11)).

این دو تعبیر (کمربند را محکم بستن و دامن به کمر زدن) کنایه از آمادگى کامل براى انجام کار است، زیرا شخصى که کمربند خود را محکم ببندد ستون فقراتش براى انجام کارهاى سنگین قوى تر مى شود و هنگامى که دامنهاى بلند معمول آن زمان را برچیند و زیر کمربند قرار دهد، راه رفتن و حرکت براى او آسان تر مى شود. حتى امروز که دامان بلندى براى مردان وجود ندارد، این کنایه همچنان رایج و معمول است مى گویند: فلان کس دامن همّت به کمر بسته تا این کار را انجام دهد.

جمعى از شارحان این احتمال را نیز بعید ندانسته اند که منظور از جمله (وَ اَطْوُوا فُضُولَ الْخَواصِرِ) ترک پرخورى و تن پرورى است; ولى تفسیر اوّل بسیار مناسب تر است.

آنگاه امام با سه جمله بسیار پرمعنا و فصیح و بلیغ به مخاطبان خود هشدار مى دهد و راه پیروزى را براى آنها روشن مى سازد.

نخست مى فرماید: «و (بدانید) گرفتن تصمیمهاى محکم (براى رسیدن به اهداف بزرگ) با خوش گذرانى و سفره هاى رنگین سازگار نیست»; (و لاَ تَجْتَمِعُ عَزِیمَةٌ وَ وَلِیمَةٌ(12)).

«و چه بسیار که خواب شبانه تصمیمهاى محکم روز را از میان برده»; (مَا أَنْقَضَ النَّوْمَ لِعَزَائِمِ الْیَوْمِ).

«و تاریکیها خاطره همتهاى بلند را از خاطرها محو کرده است»; (وَ أَمْحَى الظُّلَمَ(13) لِتَذَاکِیرِ(14) الْهِمَمِ!).

امام(علیه السلام) در این بیان کوتاه و فشرده و پر محتوا به چند نکته مهم براى پیروزى و موفقیت در زندگى و در مدیریتها اشاره فرموده است.

1. حفظ آمادگیها در هر حال و در هر شرایط یا به تعبیرى که امام فرموده: کمربندها را محکم بستن و دامن به کمر زدن.

2. ترک تن پرورى و خوش گذرانى که نتیجه اى جز سستى و تنبلى ندارد.

3. مبارزه با عوامل فراموشکارى که سبب مى شود انسان گرفتار بى برنامگى و ضعف و زبونى شود.

4. بالا بردن افق همّتها و مبارزه با هر چیزى که همّت را سست و ضعیف مى کند و پایین مى آورد.

هرگاه این اصول چهار گانه مورد توجّه مدیران جوامع اسلامى قرار گیرد، به یقین مى توانند بر همه مشکلات پیروز شوند.

 نکته

زیانهاى خوشگذرانى و پرخورى

آنچه در خطبه بالا در این زمینه آمد، به صورت گسترده در روایات اسلامى از آن یاد شده است.

در حدیثى از رسول خدا مى خوانیم که فرمود: «لا تُمیتُوا الْقُلُوبَ بِکَثْرَةِ الطَّعامِ وَ الشَّرابِ فَإِنَّ الْقُلُوبَ تَمُوتُ کَالزُّرُوعِ إذا کَثُرَ عَلَیْهَا الْماءُ; دلهاى خود را با فزونى طعام و آب نمیرانید (و پرخورى نکنید) زیرا دل مى میرد همچون زراعتها که آب زیاد بر آن بفرستند».(15)

در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اَلْقَلْبُ یَمُجُّ الْحِکْمَةَ عِنْدَ امْتِلاءِ الْبَطْنِ; دل علم و دانش را از خود بیرون مى کند هنگامى که شکم پر از غذا شود».(16)

نیز در حدیثى از همان حضرت مى خوانیم: «مَنْ قَلَّ أکْلُهُ صَفا فِکْرُهُ; کسى که کمتر غذا بخورد فکرش صاف و نورانى مى شود».(17)

سرانجام در حدیث چهارم از آن حضرت مى خوانیم: «إیّاکُمْ وَ فُضُولَ الْمَطْعَمِ فَإِنَّهُ یَسِمُ الْقَلْبَ بِالْقَسْوَةِ وَ یُبْطِىءُ بِالْجَوارِحِ لِلطّاعَةِ وَ یَصِمُ الْهِمَمَ عَنْ سِماعِ الْمَوْعِظَةِ; از پرخورى بپرهیزید که بر قلب علامت قساوت مى نهد و اعضا را از اطاعت حق باز مى دارد و عقول را از شنیدن موعظه کر مى کند».(18)

امیرمؤمنان على(علیه السلام) نیز در نامه معروف «عثمان بن حنیف» در پاسخ کسانى که مى گفتند: على با این غذاى کم و ساده چگونه مى تواند در مقابل قهرمانان در میدان جنگ بایستد مى فرماید: «أَلاَ وَ إِنَّ الشَّجَرَةَ الْبَرَیَّةَ أَصْلَبُ عُوداً وَ الرَّوَاتِعُ الْخَضِرَةَ أرَقُّ جُلُوداً وَ النَّبَاتَاتِ الْغِدْیَةَ أَقْوَى وَقُوداً; بدانید درختان بیابانى چوبشان محکم تر و درختان سرسبز (که در کنار نهرها مى رویند) پوستشان نازک تر و گیاهان صحرایى آتششان قوى تر و خاموشى آنها دیرتر است».(19)

تعبیر به ولیمه در کلام امام کنایه از هرگونه لذت و خوشگذرانى است و تنها به خوردن و خوراک محدود نمى شود.

شاعر معروف عرب «متنبى» نیز در این زمینه مى گوید:

بِقَدْرِ الْکَدِّ تُکْتَسَبُ الْمَعالی *** وَ مَنْ طَلَبَ الْعُلى سَهَرَ اللّیالی

تَرُومُ الْعِزَّ ثُمَّ تَنامُ لَیْلاً *** یَغُوثُ الْبَحْرَ مَنْ طَلَبَ اللَّئالی

به اندازه کوشش و زحمت افتخارات به دست مى آید و کسى که طالب افتخار و برترى است، باید شب بیدار بماند.

تو عزت مى خواهى سپس تمام شب را تا به صبح مى خوابى در حالى که آنها که طالب لؤلؤ و گوهرند باید در دریا فرو روند.

تاریخ زندگى اقوام مختلف نیز آنچه را در این روایات و خطبه بالا آمده است، تصدیق و تأیید مى کند. اقوامى در دنیا به اوج قدرت رسیدند که سخت کوش و پرتوان بودند; ولى اقوام و افراد خوش گذران و تن پرور همواره عقب افتاده و سر افکنده بودند.

مرحوم سیّد رضى در پایان این خطبه که در واقع پایان مجموع خطب نهج البلاغه است، درود بر پیغمبر اکرم و آلش مى فرستد و بخش خطبه ها را پایان مى دهد و چنین مى گوید:

وَ صَلَّى اللهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدِ النَّبِىِّ الاُْمِیِّ وَ عَلى آلِهِ مَصابیحِ الدُّجى وَ الْعُروةِ الْوُثْقى وَ سَلَّمَ تَسلیماً کَثیراً.

درود خدا بر سیّد وسرور ما محمّد پیامبر امى و بر خاندانش چراغهاى روشنى بخش تاریکیها و رشته هاى محکم الهى و سلام فراوان خداوند بر آنها باد.

خدا را شکر مى گوییم که توفیق داد پس از چهارده سال کار مداوم، شرح خطبه هاى نهج البلاغه را که مهم ترین بخش آن و در حدود دو سوم مجموع کتاب شریف نهج البلاغه را تشکیل مى دهد، به پایان آوریم.


  
  

استدلال اهل سنت در رابطه با نحوه وضو گرفتن چیست؟ با توجه به آیه 6 سوره مائده، آنها کلمات غسل و مسح را چگونه معنی می کنند؟ اگر برای شما امکان دارد پاسخ را از یک مفتی سنی بنویسید.

پیش از پرداختن به اصل جواب توجه به چند نکته لازم است:

1 ـ همه مسلمانان اعم از شیعه و سنى در صدد عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) هستند و اگر در مواردى بین مسلمانان اختلاف وجود دارد، به دلیل اختلاف در برداشتها است.

2 ـ امروزه عموم اهل سنت معتقد به شستن پا در وضو هستند، اما فخر رازى در ذیل آیه «فاعلسلوا وجوهکم...» مى گوید پیرامون شستن و مسح پا در وضو چهار نظر وجود داشته است. الف: لزوم شستن پا; ب: لزوم مسح; ج: تخییر بین مسح و شستن; د: جمع بین شستن و مسح.

3 ـ در روایات اهل سنت روایات فراوانى وجود دارد که دستور به شستن مى دهد اما روایات قابل توجهى نیز مبنى بر لزوم مسح پا یافت مى شود که 10 حدیث را طبرى در تفسیر خود نقل کرده است. بر اساس یکى از این روایات ابن عباس مى گوید: اَلْوُضوُءُ غَسْلَتانِ وَ مَسْحَتانِ()

«وضو دو شستن صورت و دستها و دو مسح سر و پاها است»

همچنین بر اساس برخى از این روایات همچون اَنَس، عکرمه، شعبى، عامر، قتاده مى گویند:

«وظیفه در وضو مسح پاها مى باشد نه شستن آنها.»()

اینک در جواب سؤال فوق باید گفت:

اهل سنّت و شیعه براى کیفیت وضو به آیه ذیل استناد کرده اند:

فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ اَیْدیَکُمْ اِلىَ الْمَرافِقِ وَ امْسَحوُا بِرُؤسِکُمْ وَ اَرْجُلکُمْ اِلىَ الْکَعْبیْنِ()

«(براى وضو) صورتها و دست هایتان را تا مرفق بشویید و سرهایتان و پاهایتان ـ تا قوزک ـ را مسح نمایید»

به عقیده علماى اهل سنّت کلمه «اَرْجُلکُمْ» عطف به کلمه «وُجوُهَکُمْ» است و همچنانکه وجوه ـ صورتها ـ را باید شست، ارجل ـ پاها ـ را نیز باید شست.

شیعیان نیز براى مسح پا در وضو به آیه فوق استناد کرده اند و گفته اند کلمه «اَرْجُلکُمْ» عطف است به کلمه «رُؤسکُمْ» و همچنان که رئوس ـ سرها ـ را باید مسح کرد «ارجل» را نیز باید مسح کرد. آنها مى گویند «ارجلکم» در کنار «رؤسکم» است و بر اساس قواعد ادبى، باید به نزدیکترین کلمه ـ رؤسکم ـ عطف شود. بر این اساس باید پاها را مسح نمود. علاوه براین شیعه به روایات زیادى از ائمه(علیهم السلام)استناد کرده است که آنان دستور به مسح پا داده اند

فقهاى مسلمان ـ خواه شیعه و خواه سنى ـ در بیان کیفیت و چگونگى وضو، به این آیه استدلال کرده اند:

یا ایها الذین آمنوا اذا قمتم الى الصلاة فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ اَیْدیَکُمْ اِلىَ الْمَرافِقِ وَ امْسَحوُا بِرُؤسِکُمْ وَ اَرْجُلکُمْ اِلىَ الْکَعْبیْنِ()

«اى مؤمنان هر گاه براى اقامه نماز آماده شدید صورتها و دستها را تا مرفق بشویید و سرها و پاهایتان را تا قوزک مسح نمایید.»

در استدلال به آیه فوق، بزرگان و علماى ادب بحثهاى فراوانى دارند که در کتابهاى تفسیرى شیعه و سنى آمده است. در اینجا تنها به این نکته اشاره مى شود که کلمه «أرجلکم» دو نوع قرائت شده است; یک قرائت به نصب و دیگرى قرائت به «کسر». طبق قواعد ادبیات عرب هرگاه یک جمله بر جمله دیگر به وسیله حرف «واو» یا حروف دیگر، عطف گرفته مى شود جمله معطوف، حکم جمله معطوف علیه را از نظر اعراب ـ رفع، نصب و جر ـ و همچنین از نظر حکمى که بر سر جمله معطوف وارد شده پیدا مى کند. این قاعده در آیه مورد بحث پیاده شده وَ امْسَحوُا بِرُؤسِکُمْ وَ اَرْجُلکُمْ در این قسمت از آیه دو جمله آمده است که یک جمله به جمله دیگر به وسیله واو عطف شده یعنى جمله وَ اَرْجُلکُمْ اِلىَ الْکَعْبیْنِ به کلمه برؤسکم عطف شده است. لازمه عطف آن است که فعل وَ امْسَحوُا بر جمله معطوف وارد شود. یعنى به این صورت خوانده شود «وامسحوا برؤسکم» و «امسحوا بأرجلکم». ـ مسح کنید به سرها و مسح کنید به پاهایتان ـ این در صورتى است که قرائت به کسره باشد و اگر قرائت به نصب باشد آن هم نیز به همین صورت است. البته با این تفاوت که در صورت کسره عطف شده بر ظاهر رؤسکم که به وسیله حرف جر مجرور است و محلا منصوب است چون مفعول وامسحوا مى باشد. و چون (با) که حروف جر است بر مفعول وارد شده و او را مکسور مى خوانیم از این رو اگر جمله بر او عطف شود هم جایز است به نصب خوانده شود و هم جر، لذا قراء معروف که هفت نفر هستند هر دو قرائت را در آیه تجویز کرده اند.

با توجه به آنچه گفته شد روشن مى شود که چرا شیعیان پاها را مسح مى کنند. بر اساس قواعد أدبى (ارجلکم) باید به نزدیکترین جمله قبلى عطف گرفته شود، نه بر جمله اى که فاصله فراوانى دارد.

از این رو برخى از فقهاى اهل سنت مانند داود اصفهانى قائل به تخییر شده است. یعنى هم شستن و هم مسح جایز است بنابراین شستن پاها طبق قواعد أدبى که در تفاسیر اهل سنت نیز آمده صحیح نیست و وضوى شیعیان موافق آیه کریمه و روایات فراوانى است که از ائمه علیه السلام و صحابه و تابعین نیز آمده است.

- تفسیر طبرى، 6 / 82

- تفسیر طبرى، ج 6، ص 82.

- سوره مائده، آیه 6.

- همان.

در آخر ذکر یک مطلب به عنوان قاعده کلی لازم است : به اعتقاد شیعه امامیه , هیچ کس جز نبی اکرم (ص ) حق تشریع , تفسیر و تبیین احکام الهی را ندارد. پیامبر اکرم (ص ) از طریق اتصال به منبع غیب , از احکام الهی مطلع می شدند و مأمور به تبلیغ این احکام بودند. پس از پیامبر اسلام طبق نص و تصریح ایشان , ائمه (ع ) برای تبیین احکام الهی (و نه تشریع آن) منصوب شده اند. از جمله طبق حدیث مورد اتفاق جمیع فرق مسلمین : «انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما ان تمسکتم بها لن تضلوا ابدا ; دو شیء گرانبها میان شما باقی می‌گذارم : کتاب خدا و اهل بیتم , مادامی که به این دو چنگ بزنید گمراه نخواهید شد».

اگر ائمه (ع ) حکمی یا کیفیت عملی را بیان می کنند, صرفا بیان حکم الهی و نحوه عمل و سیره رسول اکرم (ص ) است و از پیش خود چیزی را تشریع نمی کنند. منشأ پیدایش برخی تفاوت ها در کیفیت نماز و وضو، به دو عامل اساسی برمی گردد:

1- دور شدن از عصر حضور پیامبر اکرم (ص ) و پیدایش سؤالات جدید: با رحلت رسول اسلام , دوران دسترسی به کسی که مبین حکم الهی بود به سر رسید. با گذشت زمان و دور شدن از عصر نبی اکرم و پیدایش مسائل و سؤالات جدیدی در زمینه های مختلف (از جمله در زمینه مسائل مربوط به نماز و وضو) اهل سنت - که راه دسترسی به بیانگر حکم الهی را بسته می دیدند - برای یافتن پاسخ سؤالات خود, با اجتهاد و سلیقه خود به پاسخ آنها پرداختند.

اما از دیدگاه شیعه ائمه معصومین , مفسر و بیانگر حکم الهی بعد از نبی اکرم و بنا به سفارش ایشان بودند. آنان تا حدود 250 سال پس از رحلت نبی اکرم , نیز دسترسی به مبین و مفسر احکام الهی داشتند و ائمه (ع ), آنچه را که حکم الهی بود تبیین می کردند; مثلا در مسائلی چون : آیا می توان با کفش نماز خواند؟ آیا اگر بر روی زمین و محل سجده نمازگزار, چیزی غیر از اجزای زمین (مثل فرش ) فاصله شود, می توان بر آن سجده کرد یا نه ؟ آیا خواندن سوره هایی که سجده واجب دارد در قرائت نماز جایز است و..., در حالی که اهل سنت در این امور به فهم و رأی خود استناد کرده اند.

شیعه با تکیه بر روایات اهل بیت(ع) در مورد وضوى پیامبر(ص)، طریقه وضو گرفتن را برگزیده است؛ ولى اهل سنت از طریق فقهاى اربعه، فقه خود را اخذ کرده‏اند.

اختلاف در نحوه وضو گرفتن از اواسط خلافت عثمان پیدا شد و حتى عثمان در ابتدا به روش معمول بین شیعه وضو مى‏گرفت ولى بعدا گرفتار شک و تردید شد و على رغم مخالفت بسیارى از صحابه رسول خدا و از جمله على (ع) و ابن عباس بر خلاف مرسوم و سنت پیامبر به جاى مسح، پاها را شست ولى بعد در زمان بنى‏امیه مردم را مجبور به پذیرش نظریه عثمان کرده و تبلیغات وسیعى در تایید آن به راه انداختند. چنانکه در زمان حجاج ازابومالک اشترى کیفیت وضوى رسول خدا را پرسیدند عده‏اى از خواص قبیله خود را جمع کرد و پرسید آیا شخص ناشناسى بین شماست ؟ و پس از اطمینان به این صورت وضو گرفت : ابتدا صورت و سپس دستها را شست و بعد سر و پاها را مسح کرد از این روایت معلوم مى‏شود که در زمان بنى‏امیه صحابه پیامبر کاملا در تقیه بودند و قدرت نداشتند بر خلاف روش عثمان وضو بسازند.

در هر صورت براى یافتن وظیفه حقیقى تنها به ظواهر نباید اکتفا کرد؛ بلکه باید با متد و روش خاص هر رشته به بررسى آن پرداخت.{

2- تغییرات و تشریعاتی که از سوی خلفا, پس از رحلت رسول اکرم (ص ) صورت گرفت - مانند مسأله تکتف (دست بسته نماز خواندن ), عموما از زمان عمر خلیفه دوم مرسوم شد. به عنوان نمونه وقتی اسیران فارس را نزد وی آوردند, آنان مقابل عمر دست بسته ایستادند. وی علت این عمر را جویا شد, گفتند ما مقابل امیران و بزرگان خود به جهت احترام این گونه می ایستیم . عمر از این نحوه اظهار ادب خوشش آمد و گفت خوب است ما هم در مقابل خداوند در نماز این گونه بایستیم V  }(مستند العروه الوثقی , آیت الله خویی , ج 4, ص 445 - جواهرالکلام , ج 11, ص 19).{V  

در مسأله وضو آمده است که وضوی همه ی مسلمانان تا خلافت عثمان صورت واحدی داشته و مانند وضوی کنونی شیعه بوده است . این مسأله با آیه قرآن نیز تطبیق دارد که می فرماید: «وامسحوا برؤوسکم و ارجلکم» V  }(مائده , آیه 6){V

در این آیه خداوند امر به مسح سر و پاها نموده است , در حالی که اهل تسنن پاها را می شویند, علت تغییر وضو این بود که عثمان در اواسط دوران خلافت خود نسبت به چگونگی وضوی پیامبر گرفتار تردید شد, او سپس وضوی پیامبر را به شکلی که اکنون در میان اهل سنت مرسوم است اعلام نمود. این قضیه مورد مخالفت بسیاری از صحابه پیامبر واقع شد, لکن حکومت اموی بنا به اغراض سیاسی در نقاط مختلف اسلامی شیوه عثمان را تبلیغ کردند و جوی به وجود آوردند که برخی از صحابه جرأت مخالفت با روش دستگاه حاکم را نداشت و در نتیجه این گونه وضو گرفتن رواج یافت .

برای آگاهی بیشتر ر . ک : وضوء النبی من


  
  
   1   2      >
پیامهای عمومی ارسال شده